هفده ساله بودم. ترم یک دانشگاه.حوالی میدان ولی عصر، خوابگاه دانشجویی داشتیم.تغییرات هورمونی در این سن، آدم را بیقرار می کنند. دوست داری تنها بروی توی خیابانها ، دلتنگ بشوی و اسم دلتنگی ات را بگذاری عشق! نشسته بودم روی نیمکتی در بلوار کشاورز. هوا آنقدر تاریک شده بود که بوتیک دارهای میدان و مغازه دارهای بلوار کشاورز کسب و کارشان را تعطیل کرده باشند به جز آبمیوه فروشی محقری در کنج دیوار....گردن بندی از نقره انداخته بودم دور گردنم. امانت بود ، وگرنه هنوز هم گردنبند انداختن را قرتی بازی می دانم!امانت از دوستی که وقتی آن را به من سپرد یک جمله گفت" این گردنبند از جون برام عزیزتره".سه پسر جوان،به من نزدیک شدند. مثل همه ی عابرها که به آدم نزدیک می شوند و رد می شوند. اما این سه رد نشدند.... در چشم به هم زدنی نشستند دو طرف من/ نفر سوم سرپا ایستاده بود که مثلا جلوی دید خودروها را بگیرد. یکیشان چاقو در آورد/ بی حرف و حدیث/ کوبید به گیجگاهم/ با دسته اش کوبید. صدای برخورد دسته ی چاقو به گیجگاه/ صدای خوبی نیست/ مثل صدای خرد شدن استخوانها. دومی گردنبند را از گردنم کشید/ بی حرف و حدیث/ میزان هورمونهای آدمی در آن سن/ باعث می شود که انسان دست به کارهای احمقانه بزند/ قهرمان بازی در بیاورد/ من هم خواستم همین کار را بکنم... سومی با مشت کوبیدزیر فکم/ زبانم گیر کرد لای دندانهایم/ صدای برخورد دندانهایم به همدیگر مثل صدای برخورد دسته ی چاقو به گیجگاه/ صدای خوبی نیست..../ مشتی که به فک من خورد/ انقدر محکم بود که تا یک هفته نمی توانستم دهانم را کامل باز کنم/ ساندیس می خوردم و کیک/ دانشجو بودیم و هزینه اضافی برای دکتر رفتن نبود.... هرچند که خوابگاه ما، خوابگاه دانشجویان پزشکی بود و دوستانم گفته بودند باید با درد کنار بیایم. شدیدتر از درد فکم /دردناک تر از گیجگاهم/ کرامت انسانی من بود که توسط سه انسان دیگر پایمال شده بود. همانی که به آن می گوییم غرور . فکر می کردم با این اتفاق ،غرورم/ بهترین و باارزش ترین چیزی که آدمی می تواند داشته باشد را دیگر نمی توانم باز یابم.... کرامت به غارت رفته... غرور سرقت شده....وقتی به خودم آمدم ،کسی دورو برم نبود. مرد آبمیوه فروش زل زده بود به من. هیچ کاری هم نکرده بود. من همان موقع هم از آدمها توقع نداشتم کاری برایم بکنند. هنوز هم همینطور. آن موقع گوشی موبایل نبود. اگر بود شاید فیلم می گرفت.....شرمگین از کنار مرد آبمیوه فروش گذشتم. شرمگین به خاطر دو چیز. اول اینکه می دانستم که مرد آبمیوه فروش از اینکه دست روی دست گذاشته است ممکن است شرمنده باشد و من دوست نداشتم شرمندگی انسانی را ببینم دوم اینکه حس می کردم مثل دخترنوجوانی هستم که جلوی چشمان غریبه ها بکارتم را از دست داده ام.......تا چند هفته بعد از آن شب، فقط یک آرزو داشتم... پیدا کردن آن سه نفر/ آزار جنسی شان توسط شیشه نوشابه و انداختن طناب دار بر گردنشان.......حالا من / دارم با دیدن عکسهای مراسم اعدام بامداد امروز تهران/آرام آرام اشک می ریزم....دوستان من همه می دانند/ من به ندرت می گریم...
در ادامه مطلب کامنتی را که چندوقت پیش برای دوستی گذاشته بودم،باز نویسی کرده ام.تحلیلی کوتاه در مورد روانشناسی و جامعه شناسی رفتن به تماشای مراسم اعدام....
در اینجا هم با خبری تازه و شعری قدیمی به روز هستم. تشریف بیارین اگه حالی براتون باقی مانده
در این جا هر گز قصد آن راندارم که به چرایی و چگونگی و درست یا نادرست بودن اعدام بپردازم.بلکه مقصود تحلیل تماشاگران اعدام و کارکرد این نوع مراسمات در میان افراد جامعه است.
یکی از کارکردهایی که در دفاع از اجرای مراسم اعدام بیان می کنند جلوگیری از رواج خشونت در جامعه هست .
در این میان یعنی در جشنواره اعدامی که رخ داد و در همین چند سال چندین نفر پای چوبه دار و البته بالای چوبه دار نیز رفتند از یک اعدام نباید غافل شویم: اعدام قاتل دکتر سرابی. پسر جوان و دانشجویی که با لبخند پای چوبه دار رفت و در آخرین لحظات زندگی اش در حالی که داشت تماشاگران مراسم مرگش را با نیشخندی استهزا می کرد اعلام کرد که هرگز از کارش پشیمان نیست و اگر دوباره زنده شود همان کار را مجددن انجام دهد.آیا تماشای نعش این جوان بر بالای چوبه دار پرچم قهرمانی و شجاعت را در ذهن خام نوجوان و جوان بر افراشته نمی کند؟
آیا اعدام ((بیجه)) با تمام تنفری که در جامعه پراکنده بود و دست به قتل بیش از بیست و دو نفر زده بود باعث عبرت گرفتن جوانان شد؟آیا اعدامهای اخیر باعث کاهش خشونت گردیده اند و یا حتی در نگرش افراد جامعه نسبت به خشونت تغییری ایجاد کرده اند؟ من آمار مستندی در این زمینه در دست ندارم و لذا نمی توانم صریحن اظهار نظر کنم اماطبق آمار، قتل و ضرب و شتم در بعضی از ایالات ها مثل نیویورک که مجازات اعدام بیشتر اعمال می شود، به نسبت 20 سال پیش، 48% افزایش یافته است، در حالی که در دیگر ایالات که این مجازات کمتر اعمال شده است، این آمار تنها 23% بوده است.«چرا به تماشای مراسم اعدام میرویم؟» عنوان سرمقاله روزنامه ابتکار به قلم فضل الله یاری است که در آن میخوانید:
اعدام حادثهای از پیش تعیینشده است که سرانجام آن بدترین اتفاق ممکن (یعنی مرگ) است. چیزی که هیچکس در وهله اول برای خودش نمیخواهد و در مراحل بعد برای دیگران نیز آرزو نمیکند.
برخی خونخواهی مقتول و کینه از قاتل را از علل هجوم برای تماشای مراسم اعدام میدانند، بهخصوص اگر مقتول محبوبیتی هم در میان مردم داشته باشد. اما گزارشهای منتشر شده رسانهها در این باره نشان میدهد برخی که برای تماشای جان دادن قاتل میروند، چندان راضی به خانه برنمیگردند.
برخی هیجان موجود در این صحنه را علت این استقبال میدانند و آنرا به مسائلی مانند نبود هیجان کافی و سالم در زندگی جوانان مربوط میدانند.
از تماشا چه حاصل میشود؟
سؤال دوم البته جدیتر است؛ چون پاسخی میخواهد که باید براساسآن، بسیاری از دستگاهها تصمیم بگیرند: دستگاه قضایی که حکم به اعدام در ملاءعام میدهد، دستگاههای انتظامی که برای اجرای حکم، نحوه آن و نتایج حاصله برنامهریزی میکنند و...
اولین پاسخی که به این سؤال داده شده و میشود و البته فلسفه وجودی اعدام در ملاءعام را نیز تشکیل میدهد، «عبرت سایرین» است. «سایرین» همین افرادی هستند که نیمهشب خواب نوشین خود را رها میکنند و کیلومترها راه میکوبند و جایی را انتخاب میکنند تا مسلط بر طناب دار باشند.این پاسخ خود سؤالات دیگری را به دنبال دارد. آیا آدمی این قدر برای عبرت گرفتن حریص است؟ آیا آنان که تمایلی به دیدن صورت مسخشده جنازه بر دار شده نشان نمیدهند، استعداد عبرت گرفتن ندارند؟مسألهی اعدامهای علنی و در حضور مردم، از یک طرف مربوط میشود به سیاستهای دولتها و از طرف دیگر کاربردی که فکر میکنند اینها در سطح جامعه میتواند داشته باشد. اینکه دلایل این اعدامها به چه برمیگردد، و چرا گاهی اوقات استنباط میشود که مردم تا حد زیادی از این قضیه استقبال میکنند، به این قضیه برمیگردد که کلا مسألهی خشونت، وقتی در جامعهای شکل جمعی به خودش میگیرد، میتواند به دو صورت متفاوت خودش را نشان بدهد:
یکبار به شکل همانندسازی افراد با پیکر و روان آن فرد رنجیده و مصیبت کشیده. که خودش یک کارکرد اجتماعی دارد. در فرهنگ اروپایی میشود مثلا از پیکر مسیح بر بالای صلیب سخن گفت؛ و در فرهنگ خودمان از قضیهی .....
یک شکل دیگر هم مسألهی هدایت رانشهای ویرانساز است به سوی فردی که مصیبت رنج و مصیبت دیگران تلقی میشود. در اعدامهای جمعی بیشتر این حالت دوم است. یعنی اینکه افراد با حضور خودشان در مراسم به مجازات رسیدن شخصی که بهعنوان مسبب یکسری بدبختیهای جامعه تلقی میشود، نوعی از خشونتهای درونیشان را، که یا در اثر سرخوردگیهای زندگی اجتماعی پدید آمده یا به خاطر تحمل نابرابریها و ناعدالتیها، تخلیه میکنند.اگر بخواهیم به این سوال پاسخ بدهیم که آیا این مسأله جنبهای فرهنگی دارد یا نه، دو نوع نگاه کاملا متفاوت در روانشناسی در مسألهی خشونت و رابطهاش با فرد هست:
یک نگاه هست که معتقد است بعضی از فرهنگها خشونت را بیش از فرهنگهای دیگر ترویج میکنند. یعنی برعکس فرهنگهایی هستند که بیشتر صلحجویی را تبلیغ میکنند.یک نگاه دیگر هم هست که میگوید بهجای اینکه خشونت جنبهای فرهنگی داشته باشد، یعنی فرهنگ بتواند بروزش را بهطور جمعی توضیح بدهد، یکسری شرایط خاص اجتماعی و سیاسیست که باعث بروزش میشود. در این نگاه دوم، چیزی که خیلی مهم است این است که جای علت و معلول تغییر میکند. یعنی بهجای اینکه فرهنگ عامل خشونت باشد، درست برعکس است. اگر در جامعهای، به هر دلیلی، یک مدت طولانی خشونت رواج پیدا کند، این خشونت است که میتواند یکسری از ساختارهای آن فرهنگ را تغییر بدهد و حتا روی شخصیت افراد آن محیط تأثیر بگذارد. مثلا مطالعاتی که در دههی شصت و هفتاد بر روی جنگ داخلی لبنان شد، خیلی روشن این را نشان میدهد که افراد چطور خودشان را کمکم با مسألهی خشونتهای روزانه تطبیق میدهندوقتی خشونت روزانه باشد، در سطوح مختلف اجتماعی یا بهخاطر نابرابریهای اقتصادی یا سیاستهای سرکوبگرانهی حکومت یا...، افراد جامعه بهنوعی به خشونت معتاد میشوند؛ یعنی خشونت جزیی از زندگی روزانهشان میشود. وقتی خشونت چنین حالتی پیدا کند و یک نوع عادت بشود که افراد مدام با آن زندگی کنند، به لحاظ روانی سعی میکنند پیشبینیاش بکنند. یعنی همیشه یک نوع تنشی در درون افراد وجود دارد برای مواجه شدن با این خشونت وقتی در اتوبانی در تهران، تصادفی اتفاق می افتد، خیلیها میروند از نزدیک صحنه را تماشا میکنند. گاهی با لذت هم تماشا میکنند. آیا این هم به همان عادی شدن خشونت برمیگردد؟ به اسباب تفریح شدن خشونت؟
فکر نمیکنم واقعا بتوان گفت اسباب تفریح میشود. بیشتر از آن که لذت ایجاد کند، برایش یکجور جذابیت دارد؛ همزمان که بعضی از تنشهای درونی را ایجاد میکند، تنشهایی دیگر را کاهش میدهد. در حقیقت، تکرار است که تا حد زیادی باعث کاهش این تنشها میشود و آن را عادی میکند. همانطور که ساکنان شهرهای بزرگ، حداقل از طریق تلویزیون، به مسألهی تصادفهای خیابانی و جادهای عادت کردهاند.در هر موردی که این قضیه تکرار شود میتواند نوعی احساس اعتیاد را باعث شود. مسألهی اعتیاد ذهنی به خشونت یا به هرچیز دیگر، بزرگترین کارکردش این است که جلو تأثیر آن قضیه را بر ذهن شما میگیرد و کاهش میدهد تا حد زیادی. یعنی به نوعی شما با رفتن و دیدن صحنهی تصادف، آن ترس اتفاق برای خودتان را کاهش میدهید. زیرا همیشه احساس میکنید این اتفاق برای دیگران میافتد. در این حد در هر فرهنگی، یک جاذبهای برای آدمها هست. چنین صحنههایی امریست که در همهی جوامع دیده میشود. ولی در جامعهی ما، چیزی که میشود گفت از همه وحشتناکتر است، این است که خشونت اتفاق نیست، تصادف نیست؛ خشونت چیزیست که دقیقا برنامهریزی شده، کارگزاری شده، برایش جا در نظر گرفته شده، افراد از پیش میآیند به قصد دیدنش، نه برحسب تصادف که داشتهاند از آنجا عبور میکردهاندروان شناسی برای توضیح انگیزه افرادی که به تماشای صحنه اعدام میروند، از نظریاتی که روانشناسان متاخر در مورد خشم و پرخاشگری مطرح کردهاند، یاد میکند و میگویند: «برخی نظریه پردازان معتقدند خشم مانند غریزه محبت، عواطف یا میل به زندگی بهعنوان یک غریزه در وجود افراد نهاده شده است و تمایل به نشان دادن خشم نیز در وجود افراد قراردارد. گروه دیگری هم معتقدند محیط، پرخاشگری را در افراد دامن میزند؛ براساس این نظریات، فرد، در محیط آرام، به آرامش دعوت میشود و در محیطهای پرخاشگر، از متغیرهای پرخاشگر تاثیر میگیردقرار میگیرد.» بهزعم این روانشناسان نکته تامل برانگیز در بین اعدامهایی که چند وقت گذشته در ملاءعام انجام شد اظهارات برخی کسانی بود که به تماشای آن به ویژه اعدام قاتل "روح الله داداشی" رفته بودند. در این میان عدهای بودند که تخمه میشکستند و میگفتند ساعتها منتظر ماندند تا صحنه اعدام را ببینند. این روان شناسان با توجه به این اظهار نظرها، با یادآوری آزمایشهای زیادی که در عرصه روان شناسی اجتماعی انجام شده، میگوید: «نتایج این آزمایشها، خیلی خوشایند نبود چون نشان میداد که افراد در موقعیتهای مختلفی به آسیب رساندن افراد تمایل دارند. نتایج این آزمایشها موجب شد روان شناسان اجتماعی این پیش فرض را مطرح کنند که هر فرد یک "آیشمن کوچک" در وجود خود دارد.» طبق تاریخ، آیشمن شخصی بود که اجرای اعدامهای آلمان نازی را بدون کوچکترین تردیدی هدایت میکرد.«آزمایشهای زیادی در شرایط معتبر پژوهشی انجام شد و نشان داد که اگر افراد فرصت پیدا کنند برای آزار دیگران زیاد تعلل نمیکنند.»معید فر، استاد جامعه شناسی دانشگاه تهران معتقد است این بحث را باید در دو گروه بررسی کرد و گروه آنها که به تماشای چنین صحنههای خشنی نمیروند را از گروه بینندگان چنین صحنههایی جدا بررسی کرد.
این استاد دانشگاه با یادآوری ضعف در زمینه نظر سنجی از مردم در مورد اجرای حکم در ملاءعام گفت: «با توجه به این ضعف، برای بررسی نظرات مردم در مورد اجرای حکم در ملاءعام نظرات افراد در واکنش به اخبار سایتها و خبرگزاریها از اعدام را در چند گروه می توان دسته بندی کرد.» .«گروهی از نظرات این بود که بسیاری به صحنه اجرای حکم قاتل روح الله داداشی رفته بودند تا صحنه بخشش و گذشت خانواده داداشی را ببینند که اشتباه نوجوانی که هنوز به سن تکلیف نرسیده و در شرایط هیجانی دست به چنین کاری زده است را می بخشند. نظریات زیادی هم منتشر شده بود مبنی بر اینکه ای کاش خانواده داداشی این نوجوان را که هیچ نوع سابقه مجرمیتی نداشته، میبخشیدند تا جامعه یک بار دیگر شیرینی اقدام بخشش مثل بخشش "آمنه بهرامی" را بچشد.» .«نظرات دیگری نیز این بود که باید مسبب وضعیت نادرست اقتصادی، اجتماعی محاکمه شود که افرادی را مانند "علیرضا" در این شرایط قرار میدهد.این افراد معتقد بودند "علیرضا" بهعنوان قاتل "روحالله داداشی"، خود قربانی این ماجراست و آنهایی باید محاکمه و اعدام شوند که مشکلاتی مانند بیکاری، نبود امنیت اقتصادی و اجتماعی، مشکلات روحی و روانی و ... را در این جامعه ایجاد کردهاند.» .«گروه دیگری از نظرات بر این محور بود که «متاثریم از اینکه عدهای وقت گذاشتند و شاهد جانکندن یک نوجوان 17 ساله شدند، کسیکه قطعا نمیتوانسته عامل جدی قتل باشد؛ آنهم با سوت و کف و تخمه شکستن.» این افراد معتقد بودند برای کسانیکه در این شرایط چنین صحنهای را دیدند طبیعتا تنبیهی رخ نمیدهد.»
اعدام ها رو علنی میکنن تا اونایی که در فکر انجام جنایتن و (بین مردم مخفی هستن) حساب کار خودشون رو بکشن و کمی بترسن.
اما این مشکل یه عده از مردمه ، که نه جرئت انجام دادن کار خلاف رو دارن ،نه این که از اون مجرم شاکی هستن ، و به تماشای اعدام میان. درواقع الکی خودشون رو قاطی می کنن
و به نظر منم حق با شماست این مسئله ناشی از حس خشونت طلبی مردمه ؛ ولی راهش لغو اعدام های علنی نیست!
1.چند روز پیش زیر پل گیشا،2 موتوری، با مشت محکمی که به شکم دوستم زدن گوشیش رو گرفتن و فرار...
2.چند وقت پیش تر یکی دیگه از دوستام، وقتی داشت تو تاریکی غروب، تو امیرآباد به سمت خوابگاه می رفت متوجه چند مرد شد که با چاقو دارن دنبالش میرن.دوستم سریع رفت وسط خیابون تا بلکه ماشینی،موتوری، یا حتی عابری از اونجا رد بشه.مردها فرار کردن.شاید بخاطر حضور گشت پلیس.
3.چند سال پیش، وقتی دختر نوجوونی بودم، تو تاریکی صبح و منتظر سرویس مدرسه، مرد جوان موتوری...
4.چند سال پیش تر، یکی از دوستام مورد حمله چند مرد قرار گرفت که -خدا رو شکر- مادرش از پنجره دیده بود و نذاشت کار به...
میبینید؟ شاید برای همه اتفاق افتاده باشه. ولی من هیچ وقت با کشتن آدم ها، با گرفتن جونشون موافق نیستم.
هیچ وقت از اعدام هیچ انسانی خوشحال نمیشم.
هیچ وقت از جون دادن یه بشر احساس لذت نمیکنم.
با آنکه شدیدا موافقم که باید به هر ترتیبی ریشه این چیزها در مملکت کنده شود مثل ریختن معتادین در دریا در چین اما تا عمر داشته باشم این عکسها را فراموش نخواهم کرد خودم را جای مادر اینها میگذارم فکر میکنم.جای خواهر اینها میگذارم فکر میکنم جای.... اینقدر که این عکسها مرا این چند وقت اذیت کرده که فکر میکنم مغزم آمادگی قضاوت ندارد اما هر چه بیشتر فکر میکنم که چی شد که ما گرگ شدیم؟ما اولش گرگ نبودیم....
کمتر به نتیجه میرسم
آقای آذری بروید هزار بار خدارو شکر کنید که زن نیستید و مادر نیستید وگرنه خود را جای مادر این جوان که تشنه اش بوده و از فرط ترس سرش را روی شانه دژخیم گذاشته دیوانه تان میکرد!
میدانم که هرگز به میل خودم به تماشای اعدام نمیروم.اما بعضی ظلمها را چطور باید پاسخ گفت.حدود ده سال قبل در یکی از شهرهای شرق کشور،زنی باردار دچار درد شده بود.در خانه ای در حاشیه شهر .از خانه بیرون زده بود تا خود را به بیمارستان برساند.راننده ای سوارش کرده بودودر بین را بعد از تجاوزی که منجر به مرگ مادر وکودک شد رهایش کرده بود.برای چنین قاتلی نمیدانم اگر قاضی بودم چه حکمی صادر میکردم.اعدام.؟قصاص؟حبس ابد؟نگهداری در تیمارستان؟
بنظر من اعدام بد نیست
اگه واسه کسی باشه که حقشه
اما. . .
اینجا ایران. . .
عدالت چیست؟
حالم بد شد ! واقعا حال خوبی ندارم بیشتر بدحالی من از اینه که همشهری این تعداد آدمی هستم که تماشاچی صحنه های مرگ هستن و شاید هم در پپایان این تراژدی های فجیع و وحشتناک برای مجریان هنرمند ! آن کف بزنند واقعا متاسفم
سپیده دم هنوز هم بوی لیمو میدهد !؟
ادم چی میتونه بگه. از یک طرف میگه خب وقتی که شرارت میکردن باید فکر اینجاشو هم میکردن. از یک طرف هم بالاخره اینایی که بالای دار میرن هم نوع و هم شهری و هم زیانند و اصلا اگر هیچکدام از اینها هم نباشند یک انسانند. ادم از دیدن رنج انسان هارنج می کشد
سلام بدو بیا یه مطلب توپ روانشناسی گذاشتم مطمئنم خوشت میاد نیایی از دستت رفته ها تا داغه بیا من هر روز آپم
قیمت سکه و طلا را در بازارچه هزاره سوم هر روز ببین
چرا من.و لینک نکردی عزیزم خیلی گشتم ندیدم بازارچه هزاره سوم
سلام برنام های ماندگار!
بایدبگویم که درجذب مخاطب نمونه اید/بی اغراق می گویم من که زنی هستم بامختصات روحی ...که شرایط سختی راسپری می کنم و اخیراکمتروقت برای خواندن داستان های واقعی می گذاشتم الان علاقمندنوشته های بااحساس شماشده ام/کم کم درد خودرافراموش می کنم/سرطان مرجانم راازیاد می برم وبه این سرطانهای اجتماعی فکرمی کنم که چراخوب درمان نشدندتاکاربه این جاکشیدکه ...
پایدارباشیدوسایه ی سرجامعه ی فرهنگی ما
درضمن سپاس ازحضورتون که واقعاغافلگیرشدم
[گل]
سلام متن خوبی بود . هر دو طرف معامله ضرر است.
سلام
عجب...
شاید تجدید خاطرات تلخ آن روز و دیدن این صحنه ها، چراهای تلمبار شده تان را نمایان تر کرد و کاری جز اشک ریختن بر نامی آمد شما را...
کسی چه میداند
برقرار باشید
راستش اولین باریه که متناتونو میخونم، خیلی از این داستان خوشم اومد ،چسبید!
آقا اینجا رو گاهی میام می خونم
الان میخوام لینکش کنم!
شما هم لینکم کنید! خب؟
مطلب با توجه به رشته م خیلی خوب بود!
یه سری حرف زیاد دارم درموردش
ولی نمیدونم اینجا جاشه یا نه
کلا ما انسان ها چیزی ازمون نمونده... از انسان...
ببین مثلا ما سر کلاسای جزا اختصاصی طوری از دیه ی اعضای بدن انسان حرف میزنیم که انگار گوسفنده
به جان خودم گاهی نمیشه این کلاسا رو تحمل کرد...
جدای این حرفا
شما ماشالا چه فعال بودی!
توو 17 سالگی از شیشه نوشابه چه کارکردی می گرفتی توو ذهنت!
اینجا رو لینک کردم با احترام
در جهان تنها یک فضیلت وجود دارد و آن آگاهی است.
و تنها یک گناه و آن جهل است.
_ مولانا _
دلم خواست گریه کنم
اعـــــــــــــدام ......
درمان ِ خشـــــــونت ِ حاصل از فقــــــــــــر نیست
اعــــــــــدام ....
درمان هیــــــــــچ دردی نیست ....
هیـــــــــچ مرگــــــی .....
درمــــــان ِ زندگـــــــــی نیست...
اعدام برای این جامعه لازمه. این جامعه نا امن خشن ایران. اینجا اروپا نیست که مجازات اعدام برداشته بشه و باز کسی جرمی نکنه. اما من قطعا با اعدام در ملا عام مخالفم که خودش ترویج خشونت و برداشتن قبح دیدن برخی صحنه هاست...
نمی دونم ماجرای قتل پل مدیریت رو یادتون هست یا نه ، قاتل و مقتول اون حادثه (مهسا و کوشا)هم دانشگاهی و همکلاسی من بودند.. بعد از قتل من هم مثل بقیه ی بچه ها کارم به بیمارستان کشید ، تو همه ی اون لحظه های کابوس وار ، غصه ی کوشا بیشتر منو داغون می کرد! سه ماه تو کابوس بودیم تا خبر دادن فردا جلوی دانشگاه،اعدامش می کنن.. وحشتناک ترین شب زندگیم بود،ثانیه به ثانیه با تصویر افتادنش از چهارپایه از خواب می پریدم... اذان صبح که رسید ، می دونستم کار تموم شده.. ولی راه افتادم .. خودمو رسوندم.. دلم می خواست اونجا باشم! نمی دونم چرا! هنوزم نمی فهمم جرا به دیر رسیدنم حسرت می خورم.. نمی دونم چرا نشستم و تا ظهر زل زدم به داربست فلزی ای که به پا کرده بودند و طناب سبزی که هنوز آویخته بود..
واقعا هیچ تحلیلی برای رفتن نداشتم و ندارم ، درسته که دوست داشتم پدر مهسا ببخشه ولی این همه ی ماجرا نبود.. شاید حس می کردم توی خونه موندن بی تفاوتیه، اهمیت ندادن به مرگ یک انسان عادلانه نبود..
بعد از اون اتفاق اصلا توانایی شنیدن این اخبار رو ندارم و از عکس ها هم فرار می کنم هر چند که اونقدر دست به دست می چرخند که همه مجبور به دیدن میشن..
------
جدای از همه ی مسائلی که شما گفتید ، دیدن مرگ یک انسان ترحم بر انگیزه، و نمایش عمومی مرگ باعث میشه انسان ها با اون اعدامی احساس همدردی کنن و در نتیجه جای آدم بدها و آدم خوب ها عوض بشه!!! اتفاقی که بعد از اعدام قاتل داداشی به شدت رخ داد و حتی باعث ایجاد تنفر شدید از خانواده ی داداشی شد!!!
سلام نگران کنندست وقتی این حوادث را در اطرافمان میبینیم
اشک هایتان قابل درک است أما من سالهاست بی مناسبتی اشگ هایمان جاری میشود
بسیار لذت بردم. عالی بود. قلمت پایدار.
نمی دونم چی بگم .
از دیروز چند بار خوندمتون ولی حرف ها نمیاد .
من به جنبه اعدام کاری ندارم ذهنم درگیره این سنگدلی و دل سختی هست که مردم کشورم دچارش شدند و 6 صبح میرن به تماشا !!!!
به تماشای چی؟ 5 صبح به تماشای قاتل داداشی و ....
نکته ای که توی یکی از عکس های صحنه اعدام بود فکر کنم قاتل داداشی بود یا ارازل و اوباشی که گرفته بودند و داشتند روی یه جرثقیل نشون می دادن
مردی بود که یه نایلون دستش بود و از پایه برق بالا رفته بود تا صحنه رو ببینه مردی که فقط یک ران مرغ در نایلون داشت
آخه دلم می خواست بگم آخه تو ادمی که وسع سفره غذات به خریدن فقط یه پای مرغ هست از دیدن این صحنه ها چه لذتی می بری
برو پی زندگیت
برو پی روزو روزگارت و یه لقمه نون
اون اوایل که تازه سیستم گاز سوز خودروها استفاده میشد ماشینی توی جاده تصادف کرد و ماشین منفجر شد و آتیش گرفت و مردم مردند اما همه اطافیان حادثه فقط با موبایلشون فیلم گرفته بودن نه کمکی و نه کمکی و نه کمکی
این سخت دلی از کی درونمون ریشه کرده؟
http://shahab-moradi.ir/fa/note/event/item/1095-%D9%85%D9%87%D9%85-%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D9%86%DB%8C%D8%A7%D8%B2-%D9%85%D8%A7%D8%9B-%D9%85%D9%87%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D9%86%DB%8C
مهم ترین نیاز ما؛ مهربانی
سلام بر دوست عزیز آقای آذری
در خصوص مطلب اولبا موضوع سرقت با زور و عنف می گویم من به شخصه با تنبیه و زندانی کردن این افراد زیاد موافق نیستم ولی در مجموع باید گفت متاسفانه قانون وحتی از ماموران هم حمایت نمیکند چه برسد به ما مردم عادی.
ماموری که توسط مجرم تهدید می شود و پس از دستگیری زود تر ار مامور به خیابان بازمی گردد چرا باید انتظار امنیت داشت.
خدا را شاکر باشید که به سلامتی از دستشان راحت شدید وخطر بیشتری شما را تهدید نکرده
سلام متنتون رو خوندم ، زیبایی جملاتتون و بریدگی و نگرانی این بریدگی ها نفس آدمو بند میاره.
بی اطلاع از شما متنی نوشتم که یه جورای به کار شما نزدیکه دوست داشتید یه سر بزنید خوشحال می شم. یکی از دوستان گفت شما هم در این باب نوشتید و پیشنهاد کرد به شما سر بزنم .
قلمتان مانا
نمیتونم بگم اعدام کار بدیه
من مخالف اعدام نیستم. به نظر من لازمه بعی جاها
اما اگه ما دائما جامعه رو مقصر بدونیم (اکثر کامنتها) بازم چیزی درست نمیشه. بعضی از ما عادت کردیم بگیم مشکل از دولت و دستگاه اجرایی و حکومت و بعضی به کل تر جامعه اما اغلب فراموش می کنیم ما عضوی از همین جامعه ایم و گاهی هیچ کاری برای بهتر شدن اوضاع نمی کنیم و فقط چسبیده ایم به خودمان
به هر حال ما هم در همین جامعه و در همین اوضاع زندگی می کنیم و خوب همه ما دست به اخاذی نمیزنیم . وقتی بخواهی از بیراهه به مقصد برسی به سرانجام بیراهه هم می رسی.
این دو جوان اعدامی سابقه دار بودند یعنی زندان هیچ تنبیهی برای این افراد نیست خوب همه زورگیر ها رو برای بار اول اعدام نمی کنن پس اگر قرار به عبرت گرفتن باشه و اصلاح شدن فرصت دارند.
عکسهایتان اشک مرا هم جاری کرده است...از صبح تا الان...بغض گلویم را رها نمیکند...چقدر اما به این اشک نیاز داشتم...
آری برادر ...در این دیار از کرامت انسانی هیچ نمانده....
اتفاقی که آنروز برای شما افتاده در زمان خودش نادر بوده ...تازگیها خیلی زیاد شده...
نمیدانم چرا این تلخکامی های پیاپی ذائقه مان را از کار نمیاندازد...
من همیشه میگویم: مردی که بتواند "مثل زن" گریه کند...خیلی مرد است:)
انجمن همبستگی وبلاگ نویسان در نظر دارد با همکاری همراهان وبلاگ نویس ،جهت همدردی با خانواده محترم ستار بهشتی وبلاگ نویسی که در بازداشت پلیس فتا جان سپرد نامه ای خطاب به مادر داغدیده این جوان منتشر کند.
از کلیه همراهان وبلاگ نویس دعوت می شود حداکثر تا تاریخ 10 بهمن سال جاری جمله یا دلنوشته ای کوتاه خطاب به این مادر داغدیده برای ما ارسال نمایند تا منتشر شود.
امیدواریم این حرکت انسانی مرهمی بر درد سنگین از دست دادن فرزند برای این مادر داغدیده باشد.
لطفا دلنوشته های خود را در صورت فیلتر شدن و عدم دسترسی به وبلاگ به آدرس ایمیل زیر ارسال نمایید
edalateaaram@yahoo.com
با سپاس از همراهی شما
"انجمن همبستگی وبلاگ نویسان"
این وبلاگ با مطلبی درباره ی نگرش صنفی به وب نویسی بروز است.
سلام
خیلی زیبا بود هم داستان اولیه و هم مطلبی که درباره ی اعدام تو ادامه ی مطلب گذاشتین و همون طور که قبلا هم گفتم کیبورد شیوایی دارین.
تا جایی که من از مذهب شیعه فهمیدم ما یه کسانی رو داریم به نام فقیه که میتونین بر اساس شرایط زمان و مصالح دین و کشور احکام رو تغییر بدن یا احکام جدیدی وضع کنن. بنظرم این روزها که دیگه قبح جرم های مختلف ریخته شده باید به دنبال مجازات های جایگزین بود که حداقل خودشون رواج خشونت نباشن. آیا برخوردهای اخیر با اراذل و اوباش با اون شکل و شمایل باعث رواج خشونت نمیشه؟
آن جلاد ... آن جلاد ... حتی یک لحظه هم نمی توانم خودم را بجای او تصور کنم .
چه شغل های عجیبی در دنیا هست .
ما عادت داریم به تحقیر کردن...
این تصاویر خیلی تلخ بود.....................!!!
این دوتا جوون سابقه دار نبودن آقای محترم!
اینهمه خلافکار و گردن کلفت تو این مملکت دارن راست راست یا میدزدن یا میکشن یا اختلاس میکنن یا تجاوز میکنن یا....اونم برای بار صدم هرکدومشون و با پشت صاف و محکم یا به برکت جیب مبارک هم راه میرن و نفس میکشن اونوقت زور ایینا به این دوتا جوون از همون نوع به قول شما در سن تغییرات هورمونی رسیده!!!!!!!!!!! کاش شما برای مطلبتون عکس هیولاهای کثیف تری که -بعضا- اعدام شدن میذاشتین نه این دوتا جوون که میتونستن حبس ابد بشن یا دستشون قطع بشه اما اینطور ظالمانه اعدام نشن.این بدبختا بایدم سر رو شونه جلاد بذارن یا طلب آب کنن...واقعا عدالت! بیداد میکنه تو این جامعه!!
سلام
مرا یاد دوران کودکی انداختی! دانش آموز ابتدایی بودم که در راه مدرسه متوجه ازدحام جمعیت در میدان شهر شدم.5 نفر را در جلوی دیدگان همه بر دار کردند.چهره شان را فراموش نکرده ام.جرمشان قاچاق اعلام شد.از آن زمان هیچگاه چنین اعدام هایی میزان جابجایی و مصرف مواد افیونی را در جامعه کم نکرده است.
سلام.آقای آذری گرامی.شندیدم که اختتامیه جشنواره کتابخوانی به خوبی برگزار شده.تبریک میگویم ومتاسفم که نتوانستم به علت بیماری در بخش مسابقه کتابخوانی شرکت کنم.
سلام وبلاگتون زیبا هست لطفا به وبلاگ های من هم سربزنید
www.hoseinamir54.blogfa.com
www.foroshgah44.blogfa.com
www.ariyana44.blogfa.com
سلام یک سری مطالب بسیار جالب و مفید در قسمت ادامه مطلب در پست سکه و طلا درج کردم که حتما بخون خیلی به دردت می خوره منتظرتم
درود جناب آذری فقط یک جمله می گویم :
این اعدام به حق است به حققققققققق
اینا قرباتی اند ...قربانی شرایط...زندگی نا عادلانه..چقدر بیچاره گونه سرش رو شونه اون نقاب دار گذاشته بود...خدایا ...خدایا...کجایی ؟
وبلاگ «سگ لرزه های یک شک»
با شعر
و با نکبت و عشق به روز شد...
منتظرتان هستم...
پس من چرا تو لینک هات نیستم ؟
سلام بر حسن عزیز
در مملکت صاحب الزمانی انتظاری بیشتر از این داری ؟!
سلام خوبه ولی تلخ چرا / اگر یادتان بود و باران گرفت
دعایی به حال بیابان کنید..
شما هم آپ نکردیا.با"گمنام" بروزم و منتظر حضور سراسر شوق و گرم شما
گاهی وقتها طناب دار...کابوس نیست!
یه رویای شیرین محاله!
اما جرم وجنایت...تجاوز وخط شکنی...تلخه!
ترس میباره از این واژه ها...
اگه اعدام نباشه ایا میشه به حبس امید بست؟!
خوب بود دادا!
بی انتها باشی
درود/بدرود
دیگرازشانه هایی که برای گریه هایمان تله گذاشته اند بیزارم!
این قصه سر دراز دارد...
منم با دیدن این عکس ها گریه کردم اما واقعیت جامعه همینه و بعدش درد کشیدم از ادمهایی که اصرار داشتند اعدام اینها خیلی هم خوب بوده و باید اعدام بشند