هفده ساله بودم. ترم یک دانشگاه.حوالی میدان ولی عصر، خوابگاه دانشجویی داشتیم.تغییرات هورمونی در این سن، آدم را بیقرار می کنند. دوست داری تنها بروی توی خیابانها ، دلتنگ بشوی و اسم دلتنگی ات را بگذاری عشق! نشسته بودم روی نیمکتی در بلوار کشاورز. هوا آنقدر تاریک شده بود که بوتیک دارهای میدان و مغازه دارهای بلوار کشاورز کسب و کارشان را تعطیل کرده باشند به جز آبمیوه فروشی محقری در کنج دیوار....گردن بندی از نقره انداخته بودم دور گردنم. امانت بود ، وگرنه هنوز هم گردنبند انداختن را قرتی بازی می دانم!امانت از دوستی که وقتی آن را به من سپرد یک جمله گفت" این گردنبند از جون برام عزیزتره".سه پسر جوان،به من نزدیک شدند. مثل همه ی عابرها که به آدم نزدیک می شوند و رد می شوند. اما این سه رد نشدند.... در چشم به هم زدنی نشستند دو طرف من/ نفر سوم سرپا ایستاده بود که مثلا جلوی دید خودروها را بگیرد. یکیشان چاقو در آورد/ بی حرف و حدیث/ کوبید به گیجگاهم/ با دسته اش کوبید. صدای برخورد دسته ی چاقو به گیجگاه/ صدای خوبی نیست/ مثل صدای خرد شدن استخوانها. دومی گردنبند را از گردنم کشید/ بی حرف و حدیث/ میزان هورمونهای آدمی در آن سن/ باعث می شود که انسان دست به کارهای احمقانه بزند/ قهرمان بازی در بیاورد/ من هم خواستم همین کار را بکنم... سومی با مشت کوبیدزیر فکم/ زبانم گیر کرد لای دندانهایم/ صدای برخورد دندانهایم به همدیگر مثل صدای برخورد دسته ی چاقو به گیجگاه/ صدای خوبی نیست..../ مشتی که به فک من خورد/ انقدر محکم بود که تا یک هفته نمی توانستم دهانم را کامل باز کنم/ ساندیس می خوردم و کیک/ دانشجو بودیم و هزینه اضافی برای دکتر رفتن نبود.... هرچند که خوابگاه ما، خوابگاه دانشجویان پزشکی بود و دوستانم گفته بودند باید با درد کنار بیایم. شدیدتر از درد فکم /دردناک تر از گیجگاهم/ کرامت انسانی من بود که توسط سه انسان دیگر پایمال شده بود. همانی که به آن می گوییم غرور . فکر می کردم با این اتفاق ،غرورم/ بهترین و باارزش ترین چیزی که آدمی می تواند داشته باشد را دیگر نمی توانم باز یابم.... کرامت به غارت رفته... غرور سرقت شده....وقتی به خودم آمدم ،کسی دورو برم نبود. مرد آبمیوه فروش زل زده بود به من. هیچ کاری هم نکرده بود. من همان موقع هم از آدمها توقع نداشتم کاری برایم بکنند. هنوز هم همینطور. آن موقع گوشی موبایل نبود. اگر بود شاید فیلم می گرفت.....شرمگین از کنار مرد آبمیوه فروش گذشتم. شرمگین به خاطر دو چیز. اول اینکه می دانستم که مرد آبمیوه فروش از اینکه دست روی دست گذاشته است ممکن است شرمنده باشد و من دوست نداشتم شرمندگی انسانی را ببینم دوم اینکه حس می کردم مثل دخترنوجوانی هستم که جلوی چشمان غریبه ها بکارتم را از دست داده ام.......تا چند هفته بعد از آن شب، فقط یک آرزو داشتم... پیدا کردن آن سه نفر/ آزار جنسی شان توسط شیشه نوشابه و انداختن طناب دار بر گردنشان.......حالا من / دارم با دیدن عکسهای مراسم اعدام بامداد امروز تهران/آرام آرام اشک می ریزم....دوستان من همه می دانند/ من به ندرت می گریم...
در ادامه مطلب کامنتی را که چندوقت پیش برای دوستی گذاشته بودم،باز نویسی کرده ام.تحلیلی کوتاه در مورد روانشناسی و جامعه شناسی رفتن به تماشای مراسم اعدام....
در اینجا هم با خبری تازه و شعری قدیمی به روز هستم. تشریف بیارین اگه حالی براتون باقی مانده
در این جا هر گز قصد آن راندارم که به چرایی و چگونگی و درست یا نادرست بودن اعدام بپردازم.بلکه مقصود تحلیل تماشاگران اعدام و کارکرد این نوع مراسمات در میان افراد جامعه است.
یکی از کارکردهایی که در دفاع از اجرای مراسم اعدام بیان می کنند جلوگیری از رواج خشونت در جامعه هست .
در این میان یعنی در جشنواره اعدامی که رخ داد و در همین چند سال چندین نفر پای چوبه دار و البته بالای چوبه دار نیز رفتند از یک اعدام نباید غافل شویم: اعدام قاتل دکتر سرابی. پسر جوان و دانشجویی که با لبخند پای چوبه دار رفت و در آخرین لحظات زندگی اش در حالی که داشت تماشاگران مراسم مرگش را با نیشخندی استهزا می کرد اعلام کرد که هرگز از کارش پشیمان نیست و اگر دوباره زنده شود همان کار را مجددن انجام دهد.آیا تماشای نعش این جوان بر بالای چوبه دار پرچم قهرمانی و شجاعت را در ذهن خام نوجوان و جوان بر افراشته نمی کند؟
آیا اعدام ((بیجه)) با تمام تنفری که در جامعه پراکنده بود و دست به قتل بیش از بیست و دو نفر زده بود باعث عبرت گرفتن جوانان شد؟آیا اعدامهای اخیر باعث کاهش خشونت گردیده اند و یا حتی در نگرش افراد جامعه نسبت به خشونت تغییری ایجاد کرده اند؟ من آمار مستندی در این زمینه در دست ندارم و لذا نمی توانم صریحن اظهار نظر کنم اماطبق آمار، قتل و ضرب و شتم در بعضی از ایالات ها مثل نیویورک که مجازات اعدام بیشتر اعمال می شود، به نسبت 20 سال پیش، 48% افزایش یافته است، در حالی که در دیگر ایالات که این مجازات کمتر اعمال شده است، این آمار تنها 23% بوده است.«چرا به تماشای مراسم اعدام میرویم؟» عنوان سرمقاله روزنامه ابتکار به قلم فضل الله یاری است که در آن میخوانید:
اعدام حادثهای از پیش تعیینشده است که سرانجام آن بدترین اتفاق ممکن (یعنی مرگ) است. چیزی که هیچکس در وهله اول برای خودش نمیخواهد و در مراحل بعد برای دیگران نیز آرزو نمیکند.
برخی خونخواهی مقتول و کینه از قاتل را از علل هجوم برای تماشای مراسم اعدام میدانند، بهخصوص اگر مقتول محبوبیتی هم در میان مردم داشته باشد. اما گزارشهای منتشر شده رسانهها در این باره نشان میدهد برخی که برای تماشای جان دادن قاتل میروند، چندان راضی به خانه برنمیگردند.
برخی هیجان موجود در این صحنه را علت این استقبال میدانند و آنرا به مسائلی مانند نبود هیجان کافی و سالم در زندگی جوانان مربوط میدانند.
از تماشا چه حاصل میشود؟
سؤال دوم البته جدیتر است؛ چون پاسخی میخواهد که باید براساسآن، بسیاری از دستگاهها تصمیم بگیرند: دستگاه قضایی که حکم به اعدام در ملاءعام میدهد، دستگاههای انتظامی که برای اجرای حکم، نحوه آن و نتایج حاصله برنامهریزی میکنند و...
اولین پاسخی که به این سؤال داده شده و میشود و البته فلسفه وجودی اعدام در ملاءعام را نیز تشکیل میدهد، «عبرت سایرین» است. «سایرین» همین افرادی هستند که نیمهشب خواب نوشین خود را رها میکنند و کیلومترها راه میکوبند و جایی را انتخاب میکنند تا مسلط بر طناب دار باشند.این پاسخ خود سؤالات دیگری را به دنبال دارد. آیا آدمی این قدر برای عبرت گرفتن حریص است؟ آیا آنان که تمایلی به دیدن صورت مسخشده جنازه بر دار شده نشان نمیدهند، استعداد عبرت گرفتن ندارند؟مسألهی اعدامهای علنی و در حضور مردم، از یک طرف مربوط میشود به سیاستهای دولتها و از طرف دیگر کاربردی که فکر میکنند اینها در سطح جامعه میتواند داشته باشد. اینکه دلایل این اعدامها به چه برمیگردد، و چرا گاهی اوقات استنباط میشود که مردم تا حد زیادی از این قضیه استقبال میکنند، به این قضیه برمیگردد که کلا مسألهی خشونت، وقتی در جامعهای شکل جمعی به خودش میگیرد، میتواند به دو صورت متفاوت خودش را نشان بدهد:
یکبار به شکل همانندسازی افراد با پیکر و روان آن فرد رنجیده و مصیبت کشیده. که خودش یک کارکرد اجتماعی دارد. در فرهنگ اروپایی میشود مثلا از پیکر مسیح بر بالای صلیب سخن گفت؛ و در فرهنگ خودمان از قضیهی .....
یک شکل دیگر هم مسألهی هدایت رانشهای ویرانساز است به سوی فردی که مصیبت رنج و مصیبت دیگران تلقی میشود. در اعدامهای جمعی بیشتر این حالت دوم است. یعنی اینکه افراد با حضور خودشان در مراسم به مجازات رسیدن شخصی که بهعنوان مسبب یکسری بدبختیهای جامعه تلقی میشود، نوعی از خشونتهای درونیشان را، که یا در اثر سرخوردگیهای زندگی اجتماعی پدید آمده یا به خاطر تحمل نابرابریها و ناعدالتیها، تخلیه میکنند.اگر بخواهیم به این سوال پاسخ بدهیم که آیا این مسأله جنبهای فرهنگی دارد یا نه، دو نوع نگاه کاملا متفاوت در روانشناسی در مسألهی خشونت و رابطهاش با فرد هست:
یک نگاه هست که معتقد است بعضی از فرهنگها خشونت را بیش از فرهنگهای دیگر ترویج میکنند. یعنی برعکس فرهنگهایی هستند که بیشتر صلحجویی را تبلیغ میکنند.یک نگاه دیگر هم هست که میگوید بهجای اینکه خشونت جنبهای فرهنگی داشته باشد، یعنی فرهنگ بتواند بروزش را بهطور جمعی توضیح بدهد، یکسری شرایط خاص اجتماعی و سیاسیست که باعث بروزش میشود. در این نگاه دوم، چیزی که خیلی مهم است این است که جای علت و معلول تغییر میکند. یعنی بهجای اینکه فرهنگ عامل خشونت باشد، درست برعکس است. اگر در جامعهای، به هر دلیلی، یک مدت طولانی خشونت رواج پیدا کند، این خشونت است که میتواند یکسری از ساختارهای آن فرهنگ را تغییر بدهد و حتا روی شخصیت افراد آن محیط تأثیر بگذارد. مثلا مطالعاتی که در دههی شصت و هفتاد بر روی جنگ داخلی لبنان شد، خیلی روشن این را نشان میدهد که افراد چطور خودشان را کمکم با مسألهی خشونتهای روزانه تطبیق میدهندوقتی خشونت روزانه باشد، در سطوح مختلف اجتماعی یا بهخاطر نابرابریهای اقتصادی یا سیاستهای سرکوبگرانهی حکومت یا...، افراد جامعه بهنوعی به خشونت معتاد میشوند؛ یعنی خشونت جزیی از زندگی روزانهشان میشود. وقتی خشونت چنین حالتی پیدا کند و یک نوع عادت بشود که افراد مدام با آن زندگی کنند، به لحاظ روانی سعی میکنند پیشبینیاش بکنند. یعنی همیشه یک نوع تنشی در درون افراد وجود دارد برای مواجه شدن با این خشونت وقتی در اتوبانی در تهران، تصادفی اتفاق می افتد، خیلیها میروند از نزدیک صحنه را تماشا میکنند. گاهی با لذت هم تماشا میکنند. آیا این هم به همان عادی شدن خشونت برمیگردد؟ به اسباب تفریح شدن خشونت؟
فکر نمیکنم واقعا بتوان گفت اسباب تفریح میشود. بیشتر از آن که لذت ایجاد کند، برایش یکجور جذابیت دارد؛ همزمان که بعضی از تنشهای درونی را ایجاد میکند، تنشهایی دیگر را کاهش میدهد. در حقیقت، تکرار است که تا حد زیادی باعث کاهش این تنشها میشود و آن را عادی میکند. همانطور که ساکنان شهرهای بزرگ، حداقل از طریق تلویزیون، به مسألهی تصادفهای خیابانی و جادهای عادت کردهاند.در هر موردی که این قضیه تکرار شود میتواند نوعی احساس اعتیاد را باعث شود. مسألهی اعتیاد ذهنی به خشونت یا به هرچیز دیگر، بزرگترین کارکردش این است که جلو تأثیر آن قضیه را بر ذهن شما میگیرد و کاهش میدهد تا حد زیادی. یعنی به نوعی شما با رفتن و دیدن صحنهی تصادف، آن ترس اتفاق برای خودتان را کاهش میدهید. زیرا همیشه احساس میکنید این اتفاق برای دیگران میافتد. در این حد در هر فرهنگی، یک جاذبهای برای آدمها هست. چنین صحنههایی امریست که در همهی جوامع دیده میشود. ولی در جامعهی ما، چیزی که میشود گفت از همه وحشتناکتر است، این است که خشونت اتفاق نیست، تصادف نیست؛ خشونت چیزیست که دقیقا برنامهریزی شده، کارگزاری شده، برایش جا در نظر گرفته شده، افراد از پیش میآیند به قصد دیدنش، نه برحسب تصادف که داشتهاند از آنجا عبور میکردهاندروان شناسی برای توضیح انگیزه افرادی که به تماشای صحنه اعدام میروند، از نظریاتی که روانشناسان متاخر در مورد خشم و پرخاشگری مطرح کردهاند، یاد میکند و میگویند: «برخی نظریه پردازان معتقدند خشم مانند غریزه محبت، عواطف یا میل به زندگی بهعنوان یک غریزه در وجود افراد نهاده شده است و تمایل به نشان دادن خشم نیز در وجود افراد قراردارد. گروه دیگری هم معتقدند محیط، پرخاشگری را در افراد دامن میزند؛ براساس این نظریات، فرد، در محیط آرام، به آرامش دعوت میشود و در محیطهای پرخاشگر، از متغیرهای پرخاشگر تاثیر میگیردقرار میگیرد.» بهزعم این روانشناسان نکته تامل برانگیز در بین اعدامهایی که چند وقت گذشته در ملاءعام انجام شد اظهارات برخی کسانی بود که به تماشای آن به ویژه اعدام قاتل "روح الله داداشی" رفته بودند. در این میان عدهای بودند که تخمه میشکستند و میگفتند ساعتها منتظر ماندند تا صحنه اعدام را ببینند. این روان شناسان با توجه به این اظهار نظرها، با یادآوری آزمایشهای زیادی که در عرصه روان شناسی اجتماعی انجام شده، میگوید: «نتایج این آزمایشها، خیلی خوشایند نبود چون نشان میداد که افراد در موقعیتهای مختلفی به آسیب رساندن افراد تمایل دارند. نتایج این آزمایشها موجب شد روان شناسان اجتماعی این پیش فرض را مطرح کنند که هر فرد یک "آیشمن کوچک" در وجود خود دارد.» طبق تاریخ، آیشمن شخصی بود که اجرای اعدامهای آلمان نازی را بدون کوچکترین تردیدی هدایت میکرد.«آزمایشهای زیادی در شرایط معتبر پژوهشی انجام شد و نشان داد که اگر افراد فرصت پیدا کنند برای آزار دیگران زیاد تعلل نمیکنند.»معید فر، استاد جامعه شناسی دانشگاه تهران معتقد است این بحث را باید در دو گروه بررسی کرد و گروه آنها که به تماشای چنین صحنههای خشنی نمیروند را از گروه بینندگان چنین صحنههایی جدا بررسی کرد.
این استاد دانشگاه با یادآوری ضعف در زمینه نظر سنجی از مردم در مورد اجرای حکم در ملاءعام گفت: «با توجه به این ضعف، برای بررسی نظرات مردم در مورد اجرای حکم در ملاءعام نظرات افراد در واکنش به اخبار سایتها و خبرگزاریها از اعدام را در چند گروه می توان دسته بندی کرد.» .«گروهی از نظرات این بود که بسیاری به صحنه اجرای حکم قاتل روح الله داداشی رفته بودند تا صحنه بخشش و گذشت خانواده داداشی را ببینند که اشتباه نوجوانی که هنوز به سن تکلیف نرسیده و در شرایط هیجانی دست به چنین کاری زده است را می بخشند. نظریات زیادی هم منتشر شده بود مبنی بر اینکه ای کاش خانواده داداشی این نوجوان را که هیچ نوع سابقه مجرمیتی نداشته، میبخشیدند تا جامعه یک بار دیگر شیرینی اقدام بخشش مثل بخشش "آمنه بهرامی" را بچشد.» .«نظرات دیگری نیز این بود که باید مسبب وضعیت نادرست اقتصادی، اجتماعی محاکمه شود که افرادی را مانند "علیرضا" در این شرایط قرار میدهد.این افراد معتقد بودند "علیرضا" بهعنوان قاتل "روحالله داداشی"، خود قربانی این ماجراست و آنهایی باید محاکمه و اعدام شوند که مشکلاتی مانند بیکاری، نبود امنیت اقتصادی و اجتماعی، مشکلات روحی و روانی و ... را در این جامعه ایجاد کردهاند.» .«گروه دیگری از نظرات بر این محور بود که «متاثریم از اینکه عدهای وقت گذاشتند و شاهد جانکندن یک نوجوان 17 ساله شدند، کسیکه قطعا نمیتوانسته عامل جدی قتل باشد؛ آنهم با سوت و کف و تخمه شکستن.» این افراد معتقد بودند برای کسانیکه در این شرایط چنین صحنهای را دیدند طبیعتا تنبیهی رخ نمیدهد.»
سلام.. چی بگم؟ ریشه ی نا امنی این جامعه .. فقر فرهنگی شدیدش .. همه ی اینا از یه جا آب می خوره.. حق داری گریه کنی با این عکس .. منم میگم اینا رو ما به این روز رسوندیم..ما یه معنی این جامعه...
سلام
همیشه این سوال با من بوده اونایی که برای این مراسم میرن چه طور آدمایی هستن؟! اصلن این آدمکشی دیدن داره که بخواد عبرت آموزهم باشه!؟ آیا کسی هم عبرت میگیره آیا!؟
دیشب که توی اخبار خوندم دو نفر از اون سه نفر که کلی معروف هم شده بودن اعدام شدن احساسات ضدو نقیضی داشتم..
کاش اینقدر در ملا عام درس خونریختن و آدم کشتن به مردم یاد نمیدادن!!!
عقلانی تر حبس ابد نبود!؟؟یا در خفا کشتنشون!؟؟
سلام سبز فسفری
خیلی مساله ی سختی است
من دوست ندارم به تماشا بروم،حال تماشای مراسم اعدام باشد یا یک تصادف و یاهم یک دعوا...اما بی خیالی نسبت به جرمی که در جامعه منتشر شده است را هم نمی پسندم...
مساله مساله ی ساده ای نیست؟!
تجربه بدی بوده.
چه کسی میتواند بگوید :
درک میکنم چه میگویی .... تا وقتی صدای دسته چاقو در گیجگاهش نپیچیده باشد ؟
شان انسانی که خدشه دار می شود داغش برای همیشه بر تارک احساس آدمی باقی خواهد ماند .
تصاویر بالا، وجه انسانی ِفردی را نشان میدهند که طبق نیازهایش به آغوشی برای پناه بردن و گریستن نیازمند است .
همین انسان وجه درنده خویی نیز دارد که او را به زورگیری و باج خواهی سوق میدهد (چه بسا همه ی ما داشته باشیم - فارغ از اینکه مجال ظهور بیابد یا نه )
اما قطعا این مجازات منسوخ شده ی بشری (حلق آویز کردن از ماشین آلات سنگین ) حلال این معضل نبوده و نیست .
ممنون از شریک شدن این خاطره ی از یاد نرفتنی با ما ...
درود بر شما
اتفاق غم انگیزیست....
......................
شما با احترام به پوشیدن تنهایی پیوند شدید
تک تک ما در اعماgی که این آدمها مرتکب شده اند و عاقبت کارشان به اینجا کشیده شده متهم هستیم . حتی با سکوت
سلام دوست عزیز
خاطره ای تلخ بود و فابل لمس زورگیری سرقت و اعمالی از این دست روحیه هر کسی را جریحه دار میکنه امیدوارم که برای هیچکس اتفاق نیفته...
شاد باشید و سلامت
موضوع تفکربرانگیزی نوشتین...
ما آدم ها ، اونقدرها هم که ادعا می کنیم آدم نیستیم...
سه تا تحقیق معروف هست در مورد اینکه چه جور آدمایی توان شکنجه کردن دیگران رو دارند، که با اسامی : آزمایش زندان استنفورد، آزمایش میلگرام و آزمایش بازی مرگ معروفند. تو همه ی این آزمایشا، انسانیت انسان بدجوری زیر سوال می ره...
واقعاً دیدن صحنه ی اعدام یه آدم، عبرت آموز نیست... برای خون خواهان که حکم انتقام رو داره، و برای بقیه ... واقعا معلوم نیست به چه انگیزه ای به تماشای مرگ یک انسان می رن...
من هم دیروز خیلی گریه کردم. نه فقط به خاطر بی پناهی و غمی که تو این عکس آدمو تکون میده،
گریه کردم به خاطر خشم و نفرت و کینه ای که تموم جامعه مونُ در بر گرفته.
یه روزی مردم ما خیلی دلرحم تر بودن. نه روزای خیلی دور حتی! چون من خودم سنی ندارم، ولی یادم میاد روزایی رو که مردم غصه ی همدیگرو می خوردن... که بخشش بود... مهربونی بود...
جدا از این که این جوونا سنشون خیلی کم بود، یا جرمشون واقعا بزرگم نبود، یا انگیزه شون از این کار چی بود و حتی سوای این که شاکی هم رضایت داده بود، ای اعدام در ملا عام چیزی جز نفرت و خشم توی مردم به وجود نمیاره. مردمی که دل اینو دارن که بایستن و همچین صحنه ای رو تماشا کنن، صحنه ی "گریه بر شانه جلاد" رو، یعنی انسانیت و مهر رو در خودشون کشتن!
و این خیلی تلخه... اون قدر که اگه هزار سالم گریه کنیم این تلخی از بین نمی ره...
تا پایان خاطره ات می ترسیدم نکند آقای آذری که من فراوان دوستش دارم موافق اعدام این بچه ها بوده است!!! نکند در تائید اعدام مطلب نوشته است؟! اما به سطر اخر که رسیدم نفس راحتی کشیدم .... راحت و عمیق....بله. آقای اذری . ما در این متن سیر به بلوغ رسیدن یک احساس و تفکر را می بینیم .... متن شما مقایسه دو انسان و در حقیقت دو جامعه است.... جامعه هیجانی و به بلوغ نرسیده و جامعه بالغ.... امید که جامعه ما هم به بلوغش نزدیک تر شود
ممنون از موضوع و تحلیل تون. بهره بردم ....به نظر بیشتر از اینکه به علل ذاتی یا ارثی بودن ربط پیدا کنه؛بیشتر علل یادگیری از طرف جامعه است که خشونت را بر فرد تحمیل می کند. یعنی فرد معلول است و جامعه عامل است. از مسئولین محترم گرفته تا بنده ی ناآشنای کافی معلم ،مقصر هستیم که افراد پرخاشگر، مجرم و معتاد می شوند. بنابراین ریشه این موارد اجتماع فرد است ؛ ناشی از رفتارهای نادرست پدر و مادر با کودک و آن هم بدلیل فشارهای اجتماعی از قبیل فقر، بیکاری، تورم و شکاف طبقاتی است که به درون خانواده نفوذ می کند. وقتی فرد بیکار می شود و نمی تواند مایحتاج خانواده خود را تامین کند روی به خشونت می آورد.و طبیعتا فرزند خانواد تحت تاثیر یادگیری وقتی وارد جامعه می شود رفتار پرخاشگرانه از خود نشان داده و به دنبال آن وارد آسیب های اجتماعی از قبیل فرار نوجوانان و روی آوردن به اعتیاد و غیره شود که مجموع این موارد نشان می دهد جامعه دچار آنومی شده است؛هنجارها و ارزش های اجتماعی فرو ریخته و جامعه دچار سردرگمی است...
عجب .....
برای خانه ای که از پای بست ویران است ،نمایی از این زیباتر متصور نیست!
عکسها بدجوری اعصابمو بهم ریختن...
گریه بر شانه ی جلاد!
به خاطر این پست زببا ازتون ممنونم اقای اذری.
فقط خدا میدونه چه ترس و دلهره ای این موجودات تو دل آدمای ان جامعه ایجاد می کردند... من که اصلا ناراحت نمی شم ببیم همچین آدمایی به سزای عملشون برسند
این داستان واقعی بود ؟ واسه خودتون اتفاق افتاده بود؟
القای خشونت به جامعه خوب نیست ولی یه وقتهایی چند تا ادم که جامعه رو به خشونت می کشونند نمیشه بدون خشونت باهاشون حرف زد.
کاش یه روزی همه اینها تو جامعه ایران برچیده شه و بهش نیازی نباشه.
موافق اعدام در ملاء عام نیستم ..دیدن مرگ و جان دادن هیچ کسی خوشحالم نمیکنه .. در اینکه آیا چه کسی باید اعدام شود یا نه .. نمیدونم ولی کسانی که جنایتکار بودن آنها موضوع مسلمیه و نیاز به برسی و تحلیل نداره رو نمی خوام بیشتر زنده بمونن و باعث بدبختی دیگران باشند کم هم نداریم . امثال صدام و قذافی و از خودمون که فت و فراووند حالا اسم نمیارم .
یا اون کسی که تجاوز میکنه و می کشه و ....
اونها رو بنظرم باید از بین برند ..
ولی امثال این بچه های بزهکار خیلی نیاز به برسی و تحلیل دارن اینا خودشون قربانین و فقط صورت مسئله پاک شده
بهرحال جالب نیست دیدن صحنه مرگ هرکسی. چه با اشک چه بی اشک...چه مقصر و جانی چه خیر.چرا اپ میکنید خبر نمیدید؟ ای خداااااااااااااااااا. بعد از مدتها آپ هستم و منتظر حضور گرم و امیدوار کننده شما. بهرحال عذر تقصیر بابت دیرکردم.
سلام ... وسکوتی دردناک ...................
سالها پیش کتابی خونده بودم که گمانم اسمش ( سرنوشت یک محکوم ویا سرنوشت یک انسان ) از باز بگمانم میخائیل شولوخوف بوده باشه .....
که داستان یه محکومو واسه دخترم تعریف کردم وخیلی دنبالشم وسرچ میکنم وجواب نمیگیرم متاسفانه ....
من با اعدام مخالف نیستم (موافق هم نیستم ) با اینهمه تنوع
فسق فجور ،،، اعدام جاری هست !!! به اینجارسیده ایم ....
وموافق هم نیستم بقول همون نویسنده روسی ...وبقول اون محکوم به اعدام ... شماحق ندارید تاریخ اعدام رو به من ابلاغ
کنید !!! خداوند با اطلاع قبلی مخلوقاتشو ........
............متاسفم برای همه چیز
وداستان شما عالی بود وتصاویر دواعدامی جوان منقلبم کرد ........
پناه بردن یک مجرم به آغوش جلادش ...
تصویر غم انگیزیه .
دیدن گرفتن جون یک انسان مثل دیدن یک صحنه از جهنمه ،
جهنمی که خود ما آدما به پا کردیم...
با سلام
وبلاگ جنبش اصلاح طلبی با مطالب زیر به روز گردید:
آیا مسئولینی که در جریان درگیریهای داخلی بعد از انقلاب به قتل رسیده اند شهید می باشند؟(از آیه 53 سوره آل عمران)
اگر رهبران جریان حاکم ادعای ایمان به قرآن دارند باید پاسخ قانع کننده ای به ایرادات منتقدین بدهند
رهبران گمراهی(قسمت سوم)
آیا ولی فقیه می تواند حرام الهی را حلال نماید(قسمت ششم)
بسیجیان در سال 1388 رفتار ظالمانه ای داشتند
بسیجیان در سال 1388 رفتار مصلحانه ای نداشتند
بسیجیان در سال 1388 رفتار جبارانه ای با معترضین داشتند
- حکومت های غیر خدایی تحمل انتقاد را ندارند از سوره شعراء آیه 167
- نشانه حکومت های غیر خدایی از آیات 128تا130 سوره شعراء
- شهید حق شهید باطل
- اصلاح طلبان و لزوم دقت در انتخاب مصادیق
- حکومت های غیر خدایی تحمل انتقاد را ندارند از سوره شعراء آیه 116
- نباید به نام دین مردم را رد صلاحیت نمود
- نباید افراد را به خاطر اینکه جرمی مرتکب شده اند از حق تعیین سرنوشت برابر محروم نمود
- اگر نظام اصلاح ناپذیر باشد باید از کشور هجرت نمود
- حاکمان باید تسلیم دلایل منطقی منتقدین باشند
- لزوم فراهم نمودن شرایط مناظره برای تمامی منتقدین
- نباید هر منتقدی را فتنه گر نامید
- باید به دلایل منتقدین گوش داد
لطفاً از مطلب فوق بازدید کرده و نظر خود را اعلام نمائید.
با تشکر
در ضمن:
وبلاگ http://besharat40d.blogfa.com در تاریخ 30 دی ماه توسط هکرها حذف شده است
http://besharat50.blogfa.com
سلام.
اول اینکه اون تجربه،خیلی تجربه ی بدی بوده و متاسفانه فکر نمیکنم از ذهن پاک بشه.
دوم:من تا حالا هیچ اعدامی ندیدم،برای همین تا حالا جدی بهش فکر نکرده بودم.اما باید فکر کنم.فعلا نمیتونم بگم کار درستیه یا کار غلطی.
چقدر تلخ.
ممنون از حضورتون
چقدر تلخ
ممنون از حضورتون
آخ مرد این چه بود نوشتی ؟ قلبم لحظه لحظه به درد آمد .. توی لحظه لحظه اش پر از تاسف بودم .. می بینید چطور داریم به قهقرا می رویم ؟ وای این عکس ها ، این عکس ها ... جریان این ها چیست ؟ من نشنیده ام و نمیدانم چرا اعدام شده اند ؟
آخ آخ که من گریه ام می آید ..
ز هیچ منظری اعدام درست نیست بنطرم..حتی اگر هدف دادن درس عبرت به مجرمان باشد..وقتی وضعیت آدمها در جامعه بی اندازه سخت شود که هر روز مجبور باشند با هزار و یک بدبختی دست و پنجه نرم کنند، آنوقت دیگر حکم اعدام که فرد را در چند دقیقه از آن زندگی نکبت بارش رها می کند هرگزعامل بازدارنده ای هم نخواهد بود!!!!! ضمن ایکه فرد می داند که با احتمال بسیار کمی گیر خواهد افتاد!!
الان خانومها و آقایان دارن میگن که نباید اعدام میکردن؟یا نباید در ملا اعدام میکردن یا چی؟خوبه به این کونه ادمها فرصت داد؟باید به حال غصه هاشون اشک ریخت؟باید اونور صورت رو برد جلو که بزنن؟
مساله تبدیل مجازات به کارناوال یه حرفه(من کاملن موافقم که در بطن همه همه همه انسانها یک رگی داره میجوشه که طالب خشونت بی حصره و لذت میبره ازش.)مجازات یه حرف.
عنوان گریه بر شانه جلاد عنوان تامل بر انگیزیه ، اما در نگاه اول احساسی و رقت برانگیز.رقت بر حال دار زده شده و از بین رفتنش.از کامنت ها بر میاد وجه احساسیش غالب شده
هیچ وقت از دیدن صحنه های خشونت بار لذت نبردم که بسیار هم منزجرم... درسته که این جوانها خطا کرده بودند اما آیا کسی پرسیده که این مسائل ریشه در چی داره؟ آیا کار بود و این جوان انجام نداد؟ قصد من اصلا جانبداری نیست ابدا همچین کاری رو تایید نمیکنم اما کاش به جای اعدام به این جوان آموزش داده میشد کار یادش میدادن و هدایتشون میکردن...
ضمنا از اینکه به وبلاگ من سر زدید از شما بسیار ممنونم
به مادر ترزا گفتند : ما یک تظاهرات بر ضد جنگ ترتیب داده ایم آیا شما در آن شرکت می کنید.
مادر ترزا گفت: نه اما هر وقت تظاهراتی برای صلح ترتیب دادید من در آن شرکت می کنم.
بد مردمی شدیم تماشای جان کندن تبدیل شده به تفریح و پیک نیک که بعضی از ساعتها قبل می روند جا می گیرند تا بتونند بهتر و بهتر این لحظه ها رو تماشا کنند. مثل یه فیلم سینمایی
سلام
راستش خیلی سعی کردم بخونمتون اما دیدن این عکسها اونقدر حالمو بد کرد که نمیتونم
تا چند روز از ذهنم پاک نمیشه ..................
بذارین یه خبر خوشایند بدم. منبع موثقی به من گفته اند که تعداد کسانی که به تماشای این مراسم رفته بودند در مقایسه با اعدامهای قبلی خیلی خیلی خیلی کم بوده ..... اونایی هم که اومده بودن اغلب از بچه های محل های این دو نفر اعدامی بودن که هق هق گریه می کردن.....آره آره می شه دوستان ... می شه با گفتگو و حرف ذهن مردم رو روشن تر کرد.... خسته نشید از نوشتن .... خسته نشید از گفتگو.....
آنوقتها که نوجوان بودم برای اولین بار صحته ی اعدام "خفاش شب" را به طور تصادفی در تلوزیون دیدم ...سه شب متوالی وقتی همه خواب بودند گریه میکردم
فکر میکردم حتما عیب و ایرادی دارم که برای کسی که تا این حد افکار عمومی را به خشم آورده گریه میکنم
به هیچ کس نگفتم آن روزها
اما روزی که این دو عکس را دیدم هق هق کنان تلفن کردم و گفتم ...گفتم که درد دارد دیدنش ...منکر جرمشان نیستم اصلا ...دیدن این صحنه فقط درد دارد زجز دارد که روحت را رفته رفته میخورد
آنهایی که میروند تماشا بعدش چه میکنند ؟
مثلا میروند صبحانه شان را میخورند یک چای داغ هم رویش صورت فرزندشان را میبوسند و میروند دنبال در آوردن یک لقمه نان حلال بعد شبها هم مثل همیشه سر راحت میگذارند روی بالش و تمام؟
یک عیب و ایرادی این میان هست...شاید از من است!
دوست ندارم کشته شدن را، نه آنکه به زور کشته می شود نه آنکه با حکم قانون ، نه آنکه به حکم طبیعت
عجب تجربه ی تلخی داشتید.
تو یه ایمیل عکس های اعدام شون برام اومده بود.کاری ندارم کی بودند و چه کردند و چقدر کار شان بد بوده.ولی مطمئنا در معرض دید همه گذاشتن چنین صحنه هایی بدتر است.
با وجود اینکه شنیده بودم زورگیرند ولی نمیتوانستم دیدن صحنه ی اعدامشان را تحمل کنم.مخصوصا عکسی در اون دو نفر اونا را از درخت آویزان کرده بودند.
برخورد دسته چاقو به گیجگاه صدای خوبی نیست..
این قسمت را که میخوندم یادم افتاد به پست :از مرگ ودیگر هیچ!
مثل همیشه واقعیات تلخ را خیلی زیبا به تصویر کشیده اید..
معمولا هیچ زن ومردی این صحنه ها را با عشق نمیبینن..یا در موردش با شعف صحبت نمی کنن..کلا ادما این خشونت ها رو دوس ندارن.. ولی خب خود آدما آفریننده واقعی شون هستند..
عجیب الخلقه ای ست این انسان!
تبریک..تبریک...!!! می بینم که با اعدام جووناتون دارین جشن پیروزی بر ..قتل و تجاوز ..و گرانی ..و تن فروشی و.....و ده ها و بلکه صدها جرم و حناین دیگه بر پا کردین....
این عکس برای همون زورگیر های تهران هست؟؟ باورت میشه دیروز کارمند شرکت بابای من را هم زور گیری کردن و چاقو خورد؟ وام ازدواجش را گرفته بود و خوش خرم و قدح باده به دست داشت می رفت نمی دونم چی کار کنه که چاقویی اش کرده بودند؟
چه فایده این کارها وقتی اثر نداره
سلام
جرم و بزه به نظر من بیماریه ، و باید درمان بشه . هیچ بیماری رو با کشتن درمان نمیکنن .
من هیچ وقت نتونستم با موضوع اعدام ، وخصوصا دار زدن کنار بیام ، وحشیانه و غیر انسانیه .
بدتر از اون اعدام در ملاء عام . خدا میدونه چقدر مشکلات روحی متفاوتی در پی تماشای همچین صحنه هایی ایجاد میشه .
عکسها واقعا ناراحت کننده هستند
وقتی عکسش اینقدر تایرگذار و منقلب کننده است نمی دونم مردمی که اونجا حضور داشتند و شاهد این صحنه بودند چطور تونستند چشم هاشون رو برای دیدن جون دادن یه آدم باز بگذارند ؟
وقتی خون رو با خون بشویند نتیجه اش همین میشه که اوضاع مملکت روز به روز بدتر میشه
وقتی بتونی طناب دار دور گردن یه جوان یا نوجوان ولو قاتل باشه رو با بی تفاوتی و بعضا با شادمانی ببینی یه روز خودت می تونی این طناب رو دور گردن هر کسی بندازی .
کسی که تحقیر بشه تحقیر میکنه
بوی آشوب ز اوضاع جهان می شنوم ...
غرور سرقت شده..
وقتی از کسانی که در جنایت های آلمان نازی نقش داشتند بازجویی می کردند، بیشتر اونها اصلاً اعتقادی به انجام جنایت نداشتند. خیلی از اونها آدم های بسیار بسیار عادی و پیش پا افتاده ای بودند که فقط مسئولیتشون باز کردن یا بستن در کوره بوده... اونها فقط وظیفه شون رو انجام داده بودند. می دونید بعضی وقت ها به این قسمت سیاه روح خودم نگاه می کنم... فکر می کنم که اگر وجود این قسمت رو به خودمون یادآوری نکنیم، یه روزی ما هم می تونیم مرتکب اون جنایات بشیم.
من در جایگاه دزد و متجاوز، من در جایگاه جلاد و من در جایگاه تماشاچی که تخمه می شکنه!
از یادآوری تون متشکرم.
سلام.
پستتون قابل تامل بود.حال منم خیلی خوب بود بهتر هم شدم.
سلام دوست عزیز!
چقدر زیبا احساسات تلخ واقع شده رو به نمایش گذاشتید .اونقدر تاثیر گذار بود که صداهای واقع شده توی مغز آدم شنیده میشد.
امیدوارم هیچ کس تجربه ی اینها رو نداشته باشه وپیش هم نیاد.
متنتون فوق العاده بود .
قلمتون استوار مانا وپایدار باشید.
هرگز و هرگز نمیتونم خودم رو راضی به تماشای اعدام کنم
یکی از اقوام پسرش رو 4 سال پیش کشتن و قاتل چهار ساله که زندانه.مادر مقتول میگه قاتل لاغر بود ولی این چهار سال انقدر خورده و خوابیده چاق شده حسابی!تازه دو نفر رو هم کشته اما چهار ساله که حتی دو جلسه دادگاه برگزار نشده براش
من نمیفهمم جرا بعضی اعدامها اینقدر سریع اتقاق میافته و بعضی نه.قاتل داداشی هنوز 18سالش نشده بود.کسی که یک انسان روکشته فقط و فقط یک انسان رو کشته و فرق نمیکنه اون انسان داداشی باشه یا یه ادم ناشناس
بهانه شون افکار عمومی که خیلی زود همه چیز رو فراموش میکنه.متاسفانه برای ساکت کردن مردم سریع یه نمایش اعدام ترتیب میدن و مردم هم که انگار دارن فیلم میبینن
سر ماجرای سعادت اباد خیلی ها مقصر بودن اما با اعدام یه نفر خواستن سریع ماجرا رو جمع کنن.
هر که امد بار خود را بست و رفت
ما همان بدبخت و خوار و بی نصیب
زان چه حاصل جز دروغ و جز دروغ
زین چه حاصل جز فریب و جز فریب
باز می گویند فردایی دگر
صبر کن تا دیگری پیدا شود
کاوه ای پیدا نخواهد شد امید
کاشکی اسکندی پیدا شود
اخوان
سلام.از این داستان این نتایج رو میشه دریافت کرد:
1-در هیچ سنی و در هیچ زمانی ازشب یا روز نباید بدون حداقل دو یا سه همراه،برای هواخوری،برای تفکر،برای دیدن آدمها و یا برای هر دلیل دیگری روی نیمکتی نشست و یا در خیابان و کوچه ای تردد داشت.
2-برای هواخوری،تفکر،دیدن آدمهاو... میتوان از پشت بام خانه که در حال حاضرتنها جای امن در شهروروستاست استفاده کرد.البته اگه آپارتمان نشین هستیدویا صاحبخانه یا مدیر ساختمونی دارید که کلیددار پشت بام است میتوان از او خواهش کرد هفته ای یکبار کلید پشت بام را برای مقاصد پاک شما تحویل دهد.
3-در سنینی که اقتضای تغییرات هورمونی را در بر دارد و یا اگه بیماریهایی دارید که به سبب آن مجبورید داروهای هورمونی مصرف کنید و دچار بیقراری میشوید و یا هر عامل دیگری که شمارابیقرار میکند،هیچ اقدامی نکنید.
4-اکثر آبمیوه فروشی ها مشکوک اند.
5-دست از قرتی بازی بردارید و به خودتون النگ دولنگ آویزون نکنید حتی اگه قرتی نیستید.
6- کسانیکه در سن 10 سالگی یا هر سن دیگری لااقل یکبار کتاب بینوایان ویکتور هوگو را خوانده اند یا اول کش رفته و بعد خوانده اند باید لااقل از یکی از نتیجه گیریهای آن رمان که منتقدین زحمت کشیده و عرضه داشته اند،عبرت گرفته و مثل کاراکتر کشیش یا اسقف محترم رمان که شمعدانیهای نقره اش را خودش به قهرمان رمان هدیه میکند ؛ گردنبند نقره ی خود را حتی اگه یادگار دوست ِ دوستشان بوده،ببخشند.
7-همیشه و در هر موقعیتی خصوصا اگه دانشجو هستید باید شغلی هم دست و پا کنید تا مجبور نباشید فقط ساندیس بخورید و کیک. تا اگه با حادثه ای مواجه شدید(خدای نکرده)،حداقل توان مالی برای مراجعه به دکتر را داشته باشید.
8-کتاب بینوایان را اگر میخوانید حتما با تعمق و تامل خیلی زیادی بخوانید تا به فکر شیشه نوشابه نیفتید. (وای خدای من! چه پارازیت هایی آدم میشنوه!!!!!!)
9-از دیدن بعضی تصاویر در بعضی سایتهای خبرگزاری که در شما موجب بعضی تغییرات هورمونی!!!! میشوند،شدیدا اجتناب کنید.
با تشکر: منتقد بعضی از ادبیات به روز !!!
چه متن پر احساسی...
قسمتی از شعر پرواز همای :
" تو را اینجا به صدها رنگ می جویند
تو را با حیله و نیرنگ می جویند
تو را با نیزه ها در جنگ می جویند
بیا از این تنه آلوده و غمگین جدایم کن
تو جان می بخشی و اینجا به فتوای تو
میگیرند جانی را که بخشیدی تو بر عالم
نمی دانم کی ام من نمی دانم کی ام من
آدمم روحم خدایم یا که شیطانم نمی دانم "