از زلزله ،سنت ، پوشش و سایر مزخرفات

1-نیمه شب خرداد سال 69مشغول تماشای بازی تیم های فوتبال برزیل و کاستاریکا در جام جهانی ایتالیا بودیم که زمین به شدت لرزید.مادرم اولین کاری که کرد این بود که دوید سمت چادرش ، برداشت و سرش کرد سپس برادر کوچکترم را بغل کرد و با ما دوید سمت درب کوچه .جلوی در که رسیدیم زلزله ایستاد.با خانه ی ما کاری نداشت چون کاراصلی خودش را در رودبار و منجیل کرده بود و فقط پس لرزه هایش را فرستاده بود سمت شهر ما.

2-اردیبهشت سال 83 زلزله ی تهران یادتان هست؟بعد از ظهر جمعه بود و من روی تختم دراز کشیده بودم.بگذریم از اینکه ابتدا فکر کردم یک تریلی وارد کوچه شده و نمی تواند از کوچه خارج شود و دارد با درو دیوار همسایه ها بر خورد می کند!مثل فنر از روی تختم جهیدم و دویدم سمت در آپارتمان. از آپارتمان روبروی واحد من نیز زن جوانی که گویا مشغول استحمام بوده می خواست همانطور برهنه به کوچه بدود که با دیدن من وحشت زده جیغی کشید ومن سریع در آپارتمان را بستم که اول ایشان بتوانند به بیرون از ساختمان بدوند. اما شوهر زن ایستاده بود روبروی در و دستانش را به شدت گرفته بود روی در و داد می زد "بمیریم بهتره تا اینجوری بریم بیرون". که زلزله ایستاد.رفتم سمت پنچره و نگاهی به کوچه انداختم.بسیاری از همسایه ها با تاپ و شلوارک و نیمه برهنه در کوچه بودند اما حتی یک ربع بعد از اتمام زلزله هم به این دلیل که ممکن است پس لرزه اتفاق بیفتد حاضر نبودند که به خانه هایشان برگردند و با پوشش دیگری به کوچه برگردند. یادم هست که یکی از همسایه های مذهبی سرش را از پنچره خانه شان بیرون آورده بود داد می کشید که " از همین کارها کردید که خداوند عذابش را فرستاد" . از قرار معلوم همان همسایه نیز با پلیس تماس گرفته بود و حضور نیروی انتظامی باعث شد که همسایه ها به خانه هایشان برگردند.

3-در زلزله اخیر که همزبانان وهم استانیهای عزیز مرا سوگوار کرده است با توجه به ساعتی که حادثه رخ داده است، شنیده ام عده ای از زنان به این دلیل زیر آوار مانده اند که فرصت فرار به بیرون از خانه هایشان را نیافته اند.مطمئنم زنان این روستاها اول از همه دنبال چادرو روسریشان گشته اند.

      ----------------------------------------------------------------- 

تشخیص مرزهای میان سنت،فرهنگ،عرف و عادت با مذهب کار ساده ای نیست. بخصوص در جوامعی که حکومت مذهبی امور را دردست دارد به خاطر همپوشانی شدید مذهب با سنت این امرتا حدودی غیر ممکن به نظر می رسد.بسیار اتفاق می افتد که اغلبمان مذهب را با سنت اشتباه می گیریم و گاه حتی این دو را یکی می پنداریم.گاه به شهرهایی که سنتی هستند لقب مذهبی بودن و گاه به شهرهای مذهبی لقب سنتی بودن می دهیم و این نشان از آن است که تفاوتهای مذهب و سنت را دقیقا نمی توانیم مشخص کنیم.مثلا در موضوع حجاب اعتقاد دارم این مساله پیش از آنکه ریشه در مذهب داشته باشد در سنت مردم رسوخ کرده است.هر کدام از ما می توانیم صدها نفر را مثال بزنیم که اعتقاد محکم و عمیقی به مذهب ندارند اما به اجبارسنت، جامعه ، بافت شهر و محله و روستای خویش چادر به سر می کنند و عدول از این امر را دلیلی بر هرزه و گستاخ و بی ناموس بودن زن می دانند. هر کدام از من و شما می توانیم مردانی را شاهد مدعای خویش بیاوریم که در زندگی خویش دست به هر گونه اعمال به شدت ضد مذهبی می زنند اما پای ناموس و حجاب زنانشان !!که می رسند تندرو تر از هر فرد مذهبی به نظر می رسند. حکومت نیز با سیاستهای تبلیغی و... خویش خواه ناخواه به این امر دامن می زند.قویا بر این اعتقادم که مذهب و سنت هر دو نشات گرفته از گفتمانهایی به شدت مردانه هستند. اما این زبان و ادبیات مردانه را گاه زنان با جان و دل می پذیرند و تبدیل به ارزش هایی همچون نجابت و پاکی و ثواب و .... می نمایند.مطمئنم ممکن است در میان عزیزان و برادران و خواهران سوگوار من کسانی پیدا شوند که از اینکه ناموسشان زیر آوار مانده اما بی حجاب به کوچه ندویده اند بر خود ببالند.و البته هرگز، هرگز نمی توانم نقش حکومت را نیز در این موضوع نادیده بگیرم.

من این چند روز را مضاعف عزادار بوده ام. یک بار عزادار هموطنانم و یک بار عزادارسنتهایی که بر آنها بالیده ام...  

   

 

پ. ن: ایرانسل دارد پشت سر هم اس ام اس ارسال می کند. برای باز سازی صحن امیر المومنین...آخه مولا بزنه تو کمرتون با این نیتی که دارین! شد یه بار هم برای مردم اس ام اس ارسال کنین که مردم اهر و ورزقان و هریس به مدت یک هفته می توانند بدون شارژ و رایگان از ایرانسل استفاده کنند. خیلی کار سختیه؟! 

پ. ن ۲:چند روز است مثل آخرین ماه پائیز آذری ام!

نظرات 96 + ارسال نظر
سیمین چهارشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:35 ب.ظ http://www.baran-barg.blogfa.com

غمگینم. مثل پرنده ای که باد آشیانه و جفتش را با هم برده...

شیما چهارشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:23 ب.ظ http://kalaghroieboom.blogfa.com

انقدر بغض تو گلوم دارم که دارم خفه می شم...

محمد چهارشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:38 ب.ظ

ای آذری! آتش زدی مرا با این متنی که نوشته ای. عادت دارم بیایم اینجا و دست خالی برنگردم. این بار اما با چشمانی پر هم بر می گردم.از خودمان باید شروع کنیم ازسنتهایی که قرار است به زباله ها بریزیم.بیشتر آنجا اتش گرفتم که نوشته بودی حتی زنان ما این گفتمانهای مردانه را جان و دل تحت عنوان مفاهیمی همچون نجابت و پاکی و گناه و ثواب پذیرفته اند. باور نمی کنم که انسان در قرن بیست و یکم اینقدر هنوز وابسته به سنت هایش باشد. آذری و غیر آذری و ترک و فارس هم ندارد. همه ی ما سر و ته یک کرباسیم.پر از خرافاتیم و توهمات.
مثل اخرین ماه پاییز آذری اتم کردی آذری عزیز! به همه ی دوستانم وبلاگت را معرفی کرده ام

مینو چهارشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:39 ب.ظ http://milad321.blogfa.com

هیچوقت فکر نکرده بودم زنی بخاطر چادر زیر آوار بماند.در زلزله بم ما ساکن کرمان بودیم.شنیدم که ان.جی.او.هائی از سایر کشورها امده بودند برای آموزش ساخت خانه های ضد زلزله.ایران روی گسل زلزله است.چرا نباید خانه ها مقاوم سازی شودچون کودکان زیادی هم هستند که نمیتوانند فرار کنند یا پیران یا بیماران.

حسن آذری چهارشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:42 ب.ظ http://sepidedamvalimoo.blogfa.com

عکس دوم به گمانم مربوط به زلزله اخیر نیست.ما خیلی علاقه مند شده ایم به جعل عکسها. مثل همه ی عکس های نامربوط به کشتار مسلمانان میانمار که هیچکدام مربوط به میانمار نبود!

علیرضا چهارشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:45 ب.ظ

مادرم اولین کاری که کرد این بود که دوید سمت چادرش ، برداشت و سرش کرد سپس برادر کوچکترم را بغل کرد و با ما دوید سمت درب کوچه
مطمئنم زنان این روستاها اول از همه دنبال چادرو روسریشان گشته اند.
من این چند روز را مضاعف عزادار بوده ام. یک بار عزادار هموطنانم و یک بار عزادارسنتهایی که بر آنها بالیده ام...

مگه اشک گذاشت بتونم مانیتور رو ببینم.خیس خیسم آذری. با اینکه می دانم اصلا متن احساساتی ننوشته ای و سعی در قلقلک احساسات سطحی مخاطبت نداشته ای.اتفاقا به خاطر عمق نگاهت آن هم در این موقعیت تحسینت می کنم.

علیرضا رجایی چهارشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 05:06 ب.ظ

ممکن است در میان عزیزان و برادران و خواهران سوگوار من کسانی پیدا شوند که از اینکه ناموسشان زیر آوار مانده اما بی حجاب به کوچه ندویده اند بر خود ببالند.
سرم رو بکوبم به دیوار؟ بکوبم به دیوار؟ کی ما رو اینجوری بار آورد؟ کی تشویقمون کرد که اینجوری باشیم؟ چرا جسم برای ما اینقدر مهمه؟ چرا این گفتمانهای مردانه باید همه ما را به گ.... بدهد.
جناب اذری عزیزم. برادر بزرگوارم. مختصر و مفید زده ای به هدف. گریه دارم برادر . گریه دارم از این سرزمین

بئاتریس چهارشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 05:10 ب.ظ http://www.ourfancy.blogfa.com

من این چند روز را مضاعف عزادار بوده ام. یک بار عزادار هموطنانم و یک بار عزادارسنتهایی که بر آنها بالیده ام...دقیقا..دست مرزیاد نویسنده...

ملیکا چهارشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:22 ب.ظ http://schaman.blogfa.com/

چند روز است مثل آخرین ماه پاییز آذری ام

محسن.س چهارشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:24 ب.ظ

می توانیم مردانی را شاهد مدعای خویش بیاوریم که در زندگی خویش دست به هر گونه اعمال به شدت ضد مذهبی می زنند اما پای ناموس و حجاب زنانشان !!که می رسند تندرو تر از هر فرد مذهبی به نظر می رسند. حکومت نیز با سیاستهای تبلیغی و... خویش خواه ناخواه به این امر دامن می زند.قویا بر این اعتقادم که مذهب و سنت هر دو نشات گرفته از گفتمانهایی به شدت مردانه هستند.
بارها از خودم پرسیده بودم این آذری که هیچ خبری در سالهای اخیر ازش نبود چگونه فکر می کند که می تواند شعرهایی به این زیبایی بسراید. با خواندن این وبلاگت دارم می فهمم چطوری فکر می کردی. کم پیش می اید کسی مثل شما هم بتواند شعرهای بسیار زیبایی بسراید هم اینگونه ساده و زیبا و عمیق بنویسد. موهبتی هستی این روزها آقای آذری برای من خسته.

پگاه بهنامی پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:02 ق.ظ http://www.paeizebarani.blogfa.com

عزاداری های مضاعف...رنج های تازه
زمین هم این روزها بر ما رحم نمی کند...

واقعا می شود ارزش زندگی و زندگانی را با یک پوشش!معاوضه کرد؟؟؟

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:10 ق.ظ http://ttvaresh.blogfa.com

راستش این چند روز بارها یادتون کرده بودم ولی حس غریبی نمیذاشت که بپرسم از زلزله چه خبر؟

بهمن ماه ۷۶ ما هم شاهد یه زلزله بودیم و آوار جنازه هایی که زیر برف سپید شدند و مردندو غزل عاشقانه ای که

البته شاید کمی غلط داشته باشه بذارید پای حافظه ای که دیگه یاری نمیکنه.

ز سر بردار این شال برفی را به پاس خاطر من یا به رسم حجله آرایی...

غروب بسترم بعد از تو تکرار غم انگیزی است و باور کرده ام بانوی من دیگر نمیآیی...

آینه ادراک پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:20 ق.ظ http://ayene88.blogfa.com

نوشته ت خیلی درد داشت..

مریم گلی پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:15 ق.ظ http://www.lililililihouzak.blogfa.com

سلام
دم بچه های دنیای مجازی گرم .تو رو خدا صداو سیما و روزنامه ها رو دیدید، آدم شرمنده میشه .

آستاره پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:21 ق.ظ http://astare-sobh.blogfa.com

نمیتونید رنجی رو که من به عنوان یه زن دارم تو این جامعه سنتی به ظاهر مدرنیته میبرم حس کنید.
جامعه ای که اکثر زناش تموم سنتا رو پذیرفتن.یه آپ میذارم دوست دارم بیای ببینیش.
مصداق همین حرف شماست

آستاره پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:06 ق.ظ http://astare-sobh.blogfa.com

پست رو گذاشتم.منتظرتم

خاطره پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:50 ق.ظ http://razeshabane.blogfa.com

تا حالا این شکلی به این قضیه نگاه نکرده بودم ...



عروس خوشه اقاقیا پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:06 ب.ظ http://mywoord.persianblog.ir/

اوووووووووووف
درد داره ...
دقیقا این پست رو با پوست و گوشت و استخونم حس کردم

عروس خوشه اقاقیا پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:08 ب.ظ http://mywoord.persianblog.ir/

اوووووووووووف
درد داره ...
دقیقا این پست رو با پوست و گوشت و استخونم حس کردم

سعید شرقی پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:17 ب.ظ http://shahrzadparsi.blogfa.com/

سلام
دین برنامه ای برای زندگی بهتر است.اگر با وجود جامعه ی دینی وضعیت زندگی مردم بهتر نباشد معلوم است یک جای کار لنگ می زند . یا خود برنامه اشکال دارد یا برنامه را اشتباه اجرا کرده اند. عیب اول نیاز به بازنگری دارد.عیب دوم حل ناشدنیست چون نان عده ای در گرو همان اجرای اشتباه است! از این رو هر دو حکایتتان ،حجاب و حرم امیر مومنان، دردهایی متفاوت با ریشه ای یکسانند.
من نقص را در دومی میدانم!

صبور پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:42 ب.ظ http://saboraneh.blogfa.com

دلم بدرد میاد
جگرم میسوزه
آه ای خدا
یاد این بچه ها و دلهای کوچیک هزار پارشون
خدایا دلای کوچیک شیشه ای اونا
دلای نازک اونا تحمل نمیاره اینهمه غمو
خدایا
این سزای کیا بود که خشک و تر رو با هم سوزوند ؟

تا وقتی به سزا و جزا امید داشته باشیم با یک زلزله شش ریشتری همیشه از این مصیبت ها خواهیم داشت....

حسن آذری پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:20 ب.ظ

ابرازهمدردی اولین کاری هست که هر انسان سالم از نظر روانی می تواند انجام دهد هر چند که همدردی صرف کافی نباشد. تعجب می کنم از دوستانی که از همین ابراز همدردیهای مجازی چه در وبلاگها چه در فیس بوک هم ناراحتند و مثلا فکر می کنند که با این کارخیلی روشنفکر به نظر می رسند.هرچند که نیتشان خیر نیز باشد که هست احتمالا و اندکی هم حق با آنها باشد.اما دوستان عزیز واقعیت دنیای مجازی عوض شده و شما دوستان خیلی روشنفکر هم بهتر است اندکی در محاسباتتان تجدید نظر کنید. من از روز دوم زلزله اونجا بودم. خیلی از دوستانی که اونجا دارن خدمت می کنن با دیدن همین همدردیهای دنیای مجازی خستگی از تنشون در می رفت.در ضمن همین همدردیهای الکی دنیای مجازی صدا و سیما را تسلیم کرد و خیلی ها را روانه پایگاه های انتقال خون..... بله
همین همدردیهای به ظاهر به درد نخور که برای گرفتن لایک و کامنت گذاشته شد نیز کارکرد جدیدی پیدا کرده است. واقعا مردم ایران عجیب غیر قابل پیش بینی به نظر می رسند...
مردم سنگ تمام گذاشته اند. من به قدرت مردم برای تغییر خیلی چیزهای دیگر ایمان دارم.

مژگان پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:52 ب.ظ http://istgahesarab.blogfa.com/

آقای آذری با اجازه تان این مطلب را در وبلاگم لینک کردم .دلم خواست دیگران هم بیشتر به این موارد فکر کنند.

میس راوی پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:19 ب.ظ http://andoheravi.blogfa.com/

کاش می‌شد کاری کرد، گیریم که خرابه‌ها را دوباره ساختیم (هرچند که این هم زیادی ممکن و محتمل نیست) اما فکر و ذهنمان را چطور بازسازی کنیم

fahime پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:42 ب.ظ http://www.fahimehz22.blogfa.com

سلام بر این اشک ها تو صدای مردم. ازافراط وتفریط بیزارم. فقط اینو میدونم که دلت که پاک باشه دنیا رو با افکارت پوشش میدی پوششی که با هیچ زلزله ای اوار نمیشه .
دلت که کارش درست باشه یه بسم الله میگی یه پناه بزرگ به بزرگی خدا اونوقت اروم تری
اونوقت دیگه دستپاچه نیستی
اونوقت می دونی اگ هر لحظم زلزله اومد باید چیکار کنی نه دل خودت بریزه نه چش خدات اشک بارون شه...
دلت که صاف باشه
ایینه
زلال
پاک پاک
حساب جاری...

امید پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:08 ب.ظ http://sabzefosfori57.blogfa.com

سلام سبز فسفری
شب فوتبالی زلزله ای یادم هست...
دلتنگ و نگرانم برای همه ی مردمانی که شاید نوبتشان باشد آوار بر سرشان خراب شود...نوشداروهای بعد از مرگ سهراب در راهند

فرانک پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:22 ب.ظ

من یک پزشکم . در یکی ار بهترین محلات تبریز ساکنم. با برادر شما در دانشگاه همکلاسی بودم و با خود شما ازهمان سالهای77- 76که کتابتان چاپ شده بود آشنایی نسبی داشتم. خواندن اون یکی وبلاگتون در فرصتهای مناسب جز اولویتهای بنده است. لازم بود که اندکی خودن را بیشتر معرفی کنم تا کامنتی که براتون می ذارم ملموس تر بشه:
در خود تبریز در محله ای که ما ساکن هستیم موقع زلزله تک و توک می توانستی چند نفر را بدون حجاب ببینی ان هم دختر بچه های 13-14ساله.خود من اولین کاری که کردم این بود که دویدم سمت روسری ام با اینکه هیچگونه اعتقادی نه به دین اسلام و نه به قوانین و دستوراتش ندارم! اما در شرح زلزله تهران نوشته اید که کوچه به مدت نیم ساعت پر بود از دختران و زنانی که با لباس خانه به کوچه پناه برده بودند.همه ما واقفیم که اکثر ساکنین تهران مهاجرانی هستند که نه از شهرهای بزرگ بلکه از روستاها و شهرهای کوچک به انجا کوچیده اند.. ممکن است اغلب عمر این مهاجرتشان به یک دهه هم نرسد. با این حرفی که زدم می خواهم این را بگویم که آدمها بسیار اسیر محیطشان هستند و به قول شما گفتمانی که بر ان محیط غالب است.من هم اگر در تهران بودم و یا حتی خیلی از زنان روستاهای آذربایجان اگر در تهران بودند با همین عقاید فعلیشان حاضر بودند بدون پوشش از خانه خارج شوند.نتیجه اینکه ما باید محیط خود را عوض کنیم . نه با مهاجرت بلکه با تغییر گفتمانها و افکارمان.
من این پست را با تمام گوشت و پوستم متوجه شدم و با بغض و گریه خواندم. از همه ی دوستانی که این پست را می خواهند خواهش دارم اگر می توانند آنقدر در وبلاگهاو سایر فضاهای مجازی این پست را به اشتراک بگذارند تا حداقل حداقل حداقل بتوانیم روی یک مغز تاثیر بگذاریم.
این فمینسیتی ترین متنی بود که در این چند سال باآن مواجه شده ام. بدون انکه شعار داده باشد و خواسته باشد با سطحی ترین احساسات زنانه ما بازی کند.
دوستان خواهش می کنم . ما که وبلاگ می خوانیم و می نویسیم در یک سطح تفکر به سر می بریم. به نظر من این متن و نظایر این متن را باید هر کدام از ما ببرین داخل تک تک اعضا جامعه. تا کمی ذهن مرد سالارانه ی این جامعه را تغییر دهیم

سعیده بانوی خرداد پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:25 ب.ظ http://www.saeedehallahverdi.blogfa.com

یاشا آذربایجانیم
.
..
قره داغ اولکسینین گورنجه دیوانه سیم ..
حیف اولسون سنین بالالاریان

مستانه پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:29 ب.ظ http://massi1353.blogfa.com

جایی که ابروی خودمون مهمتره از جوون همسرمون چطور میتونیم از عشق و دوست داشتن حرف بزنیم ؟ من فقط خودخواهی میبینم و تعصب ... معلومه از اینهمه درد چیزی کم نمیشه

سعیده بانوی خرداد پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:32 ب.ظ http://www.saeedehallahverdi.blogfa.com

با جون دل نوشته تو خوندم وفهمیدم
ولی آذری آتش زدی بجونم بغضمو دوباره ترکوندی
عزیزای من زیر آوار موندن من ۶ سال ساکن تبریز بودم الانم یه پام انجاست دوستام رفتن ....
اورییم داغلیده یار
لای لای آذربایجان بالالاره لای لای

سعیده پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 05:19 ب.ظ http://truelove71.blogfa.com

درووووود بر تو آذری...

پرسخ زن پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 05:34 ب.ظ http://flaneur.blogfa.com

با بچه ها مشغول همفکری بودیم که با پولی که جمع شده چه باید خرید و فرستاد که اضافه نباشه و بدرد بخوره.
به این نتیجه رسیدیم که زنان نیازهای بیشتر و خاص تری دارند که الان کسی به ذهنش خطور نمیکنه که باید به اونا برسه.برای همین خودمون جای یک زن گذاشتیم و لیستمون تکمیل شد.داشتم فکر میکردم چقدر از لیست رو چیزهایی تشکیل داد ه بود که در تصور ما شرم و حیا و نجابت و هر آنچه مردان غیور نامگذاری کردند مانع از درخواستش میشه.
زلزله زن و مرد نداره اما مردم متاسفانه زن و مرد رو به صورت دو جنس مختلف از هم باز میشناسند.

مهری پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 05:57 ب.ظ

هر کدام از من و شما می توانیم مردانی را شاهد مدعای خویش بیاوریم که در زندگی خویش دست به هر گونه اعمال به شدت ضد مذهبی می زنند اما پای ناموس و حجاب زنانشان !!که می رسند تندرو تر از هر فرد مذهبی به نظر می رسند.
این مردها را چه کسانی تربیت کرده است؟ زنانی مثل من و مادرانی مثلمن. زنانی مثل من که به قول این گفتمانهای مردانه را با جان و دلشان پذیرفته اند. من از دیروز این ژست شما را حد اقل برای بیست نفر خوانده ام.برادرانم خواهرانم همسرم شوهر خواهرم و خواهران همسرم. واکنش مردانی که این پست شما را برایشان می خواندم جالب بود: آه! راس می که ها. ما مردها چقدر خود خواه و احمقیم که این چیزها رو به زنها تحمیل کرده ایم. خوشحال باش جناب اذری که حد اقل یه تلنگری به ذهنیت مردانه خانواده من وارد کرده ای

پونه پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:05 ب.ظ http://comet2.blogfa.com/

درد را، مرثیه را مگر می‌شود گریه نکرد...

علی احسانی پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:36 ب.ظ http://getalong.blogfa.com

اگه وقت کردین و لازم دونستین راجع به این اظهار نظرتون توضیح بدین:
"قویا بر این اعتقادم که مذهب و سنت هر دو نشات گرفته از گفتمانهایی به شدت مردانه هستند."

سلام علی عزیز. واضح بود و شاید در پستی جداگانه بیشتر بنویسم. البته اعتقاد مه!

مهدیه پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:04 ب.ظ http://raze-abi.blogfa.com

تمام خاطرات رودبار زنده شد.ممنون

بهاره جلالی پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:11 ب.ظ http://hobabekhakestari.blogfa.com

فقط میشه تاسف خورد از درد...

پنار پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:47 ب.ظ http://www.pnarber.blogfa.com

سلام
ممنون از حضور گرمتان
چیز بیشتری برای گفتن ندارم ، گفتنی ها در عکسهای داخل وبلاگم هست دعوت به دیدن میکنم.
و
قره داغدا قان آخیر تهران اوزاخدان باخیر
باز ممنون

اشتباه نکن پنار عزیز. تهران واقعا سنگ تمام گذاشت.مگر اینکه مظورت از تهران یه کسای دیگه ای باشن....

فاطمه کارگر پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:48 ب.ظ http://afroozkian.blogfa.com

خود خود آذرم اینروزها .درست نیمه ی آذر...

باران(محمد) پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:58 ب.ظ http://bojd.blogfa.com

خداوند به همه مان صبر دهد...
از آن روزی که عرب زده شدیم و خلق و خوی عربی بر مملکت ما حکفرما شد مردان ما هم خلق و خویشان عوض شد...
الان که دیگه همه چیز درهم و برهم شده ... باز قدیم اعتقاداتی و سنتی بود الان همون هم دیگه رنگ باخته و معلق در هوائیم همه ...از اونجا رونده و از اینجا مونده...

عسل پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:47 ب.ظ http://rainymoment.blogfa.com

امیدوارم زمین آذربایجان و ایران آروم بگیره.انگار عزیزای خودم زیر آوار بودن. من نگران روزای بعدشونم. اما در مورد حجاب و سنت. حرفتونو قبول دارم این دو مقوله ی جدا از هم در هم تنیده شدن. اما بنظرم اگه دخالت حکومتی نبود و یجور آزادی پوشش بود شاید حداقل متدین ما راحتر ابراز وجود میکرد بین این همه بلبشو!
البته شاید خیلیا مخالف باشن اما من اینو میدونم که انسان از هرچی منع شه بیشتر به سمتش میره مخصوصا توی این اوضاع یه بوم و دو هوا!

کنتور سوخته پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:03 ب.ظ http://www.nostalozhi2.blogfa.com

چه جالب

چام‌چام پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:17 ب.ظ http://www.marina60.persianblog.ir

من خودم تا مدتها بعد از زلزله تهران با وحشت حمام می‌رفتم. از بس که نگاه پسر همسایه به خاله‌ام که موقع زلزله با شلوارک اومده بود بیرون، هیز و نفرت انگیز بود.

فاطمه پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:55 ب.ظ http://optimist90.blogfa.com

قسمت اول متن عالی بود
داشت اشکم رو در می آورد.توصیف مادر گرامی...
هیچ وقت فکر نکرده بودم به اینکه یکی بخاطر حجاب زیر آوار بمونه
خدایا خودت آرامش رو به دل هموطن هامون برگردون!

پگاه پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:56 ب.ظ http://yejayekhob.persianblog.ir

چند روز است مثل آخرین ماه پاییز آذری ام

پگاه پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:59 ب.ظ http://yejayekhob.persianblog.ir

پدرم اهل تنکابن است و مادرم اهل تهران
تا سه سالگی ام ساکن تنکابن بودیم و بعد والدینم متارکه کردن و اومدیم تهران
زلزله ی رودبار رو یادمه
خواب بودم که زمین لرزید . تا تنکابن هم حس شد . مامانم من رو سفت بغل کرد که یه وقت چیزی روی سرم نیفته و بابام هم برادرم رو . بعد که زمین ایستاد رفتیم توی حیاط
سردر خونه مون یادمه ترک خورد
یادمه همه ی همسایه ها توی حیاط هاشون و کوچه بودن . خونه های شمال دیوارهای بلند ندارن گاهی اصلا دیوار خاصی ندارن به جز یه ردیف گل
یادمه تنها کسی که حجاب خاصی نداشت و فقط به فکر این بودکه بچه هایش آسیب نبینن مادرم بود . خیلی ها هنوز داشتن لباسهاشون رو عوض میکردن !

پگاه جمعه 27 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:02 ق.ظ http://yejayekhob.persianblog.ir

سال هشتاد و سه هم یادمه خونه خاله ام بودیم که تهران لرزید
همه مون ریختیم توی کوچه به جز خاله ام که رفت توی اتاق خواب هشت نه تا روسری آورد که ما سر کنیم !!

سارا جمعه 27 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:04 ق.ظ http://manesargardan.persianblog.ir/

چه جوری می شه بی پوشش موقع زلزله از خونه بیرون اومد وقتی چشم مردان سرزمین ما در ان لحظه بیشتر از هر چیز دنبال شکار لحظه هاست؟!
واقعیت دردناکیه
کاش کسی راهکاری ارائه کند

بله. می فهمم!

ترمه جمعه 27 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:26 ق.ظ http://chatresefeid.blogfa.com/

من هم توی غم هموطنان آذریم شریکم.
اما متن شما هم به نعل زده بود و هم به میخ.

مستانه جمعه 27 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:55 ق.ظ http://mast-o-divaneh.blogfa.com

نمیدانم که ربطی به عرف و سنت و مذهب داشته باشد یا حیای فردی ست ولی مطمئنم خیلی از زنان هم وطنم مثل من از این وحشت دارند که دچار زلزله شوند آنهم در زمانی که نیمه شبی با لباس خواب باشند یا در حال استحمام!!!

و متاسفم که باز و باز هم رودبار-منجیل و بم تکرار میشوند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد