خدا ما را در بزرگراه همت چرخاند.

 

من تهران را دوست دارم.کسی کاری به کارت ندارد. همین بزرگترین حسن زندگی دراین کلانشهر است. به تحمل  آلودگی ها و ترافیک و گرانی واراذل و اوباش و روسپیان ومعتادان وبیماران روانی رها شده در خیابانهایش می ارزد.تهران دوست داشتنی من،پایتخت ((سطح)) است. مرکز ظواهر و نمایش ها. بلوارهای زیبا، ساختمانهای مدرن.شهر گورستانهای مشهور با مرده هایی مشهورتر.در شهرهای دیگر ایران، ((تریپ هنری)) بخواهی برداری محل سگ هم به تو نمی گذارند اما در تهران بر عکس است. تهران بهشت تریپ هنری ها و ادای روشنفکری در آوردنهاست.تجربه من می گوید که تهران شهر عمیقی نیست. همه ی اتفاقاتش در سطح رخ می دهند.جشن ها و عزاداری هایش، راهپیمایی هاو تظاهرات هایش، دینداری و بی دینی هایش حتی روشنفکریهاو  عوام بازی هایش.

 یکی از اداهای ((تریپ هنری))اواسط دهه هفتاد، رفتن به گورستان ظهیر الدوله بود.سر خاک فروغ.یک بسته سیگار،چند عدد شمع، یک جلد دیوان فروغ و همراه داشتن خانمی که بلد باشد شعرهای فروغ را مثل خود فروغ بخواند برای تکمیل این تریپ الزامی بود.

 من با دوستانم اغلب می رفتیم می نشستیم سر مزار ملک الشعرای بهاریا روح الله خالقی تا دور و بر مزار فروغ خالی شود و خلوت.به جز ما که زیاد قاطی سینه چاکان! فروغ نمی شدیم دو دختر دیگر هم بودند که کاری به کار کسی نداشتند.دو خواهر دوقلو.آشنایی ما با این دو از همینجا آغاز شد.حکایت این پست مربوط می شود به این دو خواهر:  

عصر تا صدای اذان در خیابانهامی پیچید ،هر کجای تهران که بودیم ، دستشان را می کردند توی کیفشان،دیوان جیبی حافظ را در می آوردند ولو می شدند کف خیابان . کتاب را می چسباندند  وسط پیشانی شان،نیت می کردند و شروع می کردند به خواندن.با اینکه  حافظ را حفظ بودند اما می گفتند دیوان نور دارد و خواندن از روی کتاب نور چشمانشان را بیشتر می کند!.به حافظ می گفتند پدر.تا پایان اذان حافظ می خواندند و اشک می ریختند.حالا شما واکنش عابران را تصور کنید... 

اکثر اوقات در میان حرفهایشان از شخصی به نام ((استاد)) نام می بردند.گاهی هم به او می گفتند خدا. می گفتند "خدا ما را زیر پل مدرس سوار کرد . "ما با خدا در در بزرگراه همت چرخیدیم". "خدا برای ما چای ریخت"."خدا برای ما آب معدنی خرید"! "((استاد)) در جهان جز زیبایی نمی بیند"."استاد انرژی های غریبی دارد"."استاد زن را آیینه جمال خدا می داند"."استاد در جلساتش ساقیان کمر باریکی به زیبایی حوری های بهشتی دارد".

بعد از سالها بی خبری ،با اینکه محل کار و خانه ام عوض شده بود شماره تلفنم را پیدا کرده با من تماس گرفتند.قرار گذاشته بودیم که همدیگر را ببینیم. آدرس منزلی در سعادت آباد را دادند و گفتند که جمعه عصر منتظرم هستند.با خودم فکر کرده بودم شاید دعوتم کرده اند به یکی از این جلسات عرفانی.اما وقتی رسیدم متوجه شدم جلسه پرزنت هست برای گلدکوئست!بعد از اتمام جلسه حال خدا را پرسیدم.نگاه تلخی به هم کردند. خواهری که ما به او می گفتیم خواهر بزرگه جواب داد" همه ی مردها سرو ته یک کرباسند"  و من تمام داستان دستم آمده بود.یک داستان سه جمله ای: یک شب زن خدا خانه نبود.استاد ما را دعوت کرد منزل.مردک یکی مثل بقیه مردها.... 

 

  

پ.ن: لطفا ارتباط عکس  با موضوع این پست را حدس بزنید و جایزه بگیرید.

نظرات 36 + ارسال نظر
. یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:44 ق.ظ http://www.darkdot.blogfa.com

تهران قصه تکراری خدایاتی است که از زیر و روی پل ها می گذرد

خانوم یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:55 ق.ظ

قصه دو خواهر که از حافظ و مولوی رسیده اند به بازاریابی برای گلد کوئست و خدایشان از مقام خدایی تنزل کرده به استاد و سپس مردک.داستان استحاله انسانها.
چیزی که برای من جالبه فکر می کنم دشمنی عجیبی با روشنفکری داری جناب آذری. از مطالب وبلاگ اولت و این پستت چنین برداشتی کردم.

دشمنی با روشنفکری؟؟؟؟ یا فقط یک حس دلزدگی از روشنفکر نمایی؟

سارا یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:19 ق.ظ

سلام
تهران شهری که زیر هم داره, اما, روش رو بیشتر میبینن انگار, بس که بلندههههه...

پرسه زن یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:55 ب.ظ http://flaneur.blogfa.com

شاید در ظاهر بی ربط باشه اما همون حسی رو دارم اکه موقع نوشتن این شعر کوچک داشتم از دیدن عکس:
رفته ای...جای خالی...
چون عبوری خیالی
گرته های حضورت
بعد یک شام عالی
چنبر خواب سردی
روی قلبی سفالی
سهم من خالی از تو
اُف بر این بی زوالی

صدرا یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 03:24 ب.ظ http://www.roozha88.blogfa.com

از اداهای روشنفکری خوشم نمی آید
ترجیح می دهم خودِ خودِ خودم باشم،حتی اگر دوستان منورالفکرم که کم هم نیستند از پشت عینک کائوچویی گنده شان نگاه عاقل اندر سفیه بهم بیاندازند و قطاری از کلمات دهن پر کن را برای هدایتم در مغزم فرو کنند.
بیشتر ترجیح می دهم هر وقت دلم خواست توی خیابان بدوم،لبه ی جدول راه بروم و گاهی حتی فیلم هندی تماشا کنم و نگران قضاوت دیگران نباشم
آن وقت هر وقت حوصله داشتم و دلم می کشید یک شعر حافظ را مثلا ده بار پشت سر بخوانم،ژست های روشنفکری آدم را محدود می کند
از حبس شدن در چارچوب متنفرم
ماجرای جالبی داشتند این دو خواهر

پگاه بهنامی یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:09 ب.ظ http://www.paeizebarani.blogfa.com

یک داستان سه جمله ای
از یک چرخش
.
.
زیبا بود روایت شما هم.

تهمین یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:05 ب.ظ http://tv38.blogfa.com

عالیه آقای آذری... واقعا لذت بردم...
حرف تازه تری ندارم برای گفتن...

+ ارتباطش اون دوتا برج مشابه و قرینه در امتداد ساختمانهای دیگه نیستن؟!... مثل خواهرای دوقلویی که خدا در بزرگراه چرخاندشان؟!...

++ خسته نباشید...

تهمین یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:06 ب.ظ http://tv38.blogfa.com

عالیه آقای آذری... واقعا لذت بردم...
حرف تازه تری ندارم برای گفتن...

+ ارتباطش اون دوتا برج مشابه و قرینه در امتداد ساختمانهای دیگه نیستن؟!... مثل خواهرای دوقلویی که خدا در بزرگراه چرخاندشان؟!...

++ خسته نباشید...

ش.اسدی یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:14 ب.ظ http://shahla1.blogfa.com

تونل های دوقلوی تاریک که از دور مرموزند و معلوم نیست داخلشان چه خبر است! و وقتی وارد هم میشی که هیچ خبری نیست... تداعی گر شخصیت دو قلوهای داستان شماست.
این همه تنزل که نه... بهتر است بگوییم فرصتی برای تیریپ ها رو دور ریختن و نشان دادن خود واقعی
در هر حال زیبا بود.

رها یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:57 ب.ظ http://zendooneman.mihanblog.com

سلام جناب آذری گرامی
زندگی همان عبور از جاده است..جاده های تاریک وروشن!
داستان خواهران دوقلو عبور از تونل تاریک ورسیدن به جاده روشنایی..در تاریکی خدا را میدیدند ووقتی به روشنایی رسیدند متوجه اشتباهشان شدند..!
داستان جالبی بود .مرسی

سویدا دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:10 ق.ظ http://soveida62.persianblog.ir

درود
با یک شعر به روزم.نقد و نظر شما معنی بخش واژه هام خواهد بود.[گل]

صبا دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:10 ب.ظ http://jahanameyakhii.blogfa.com

.

زنی د ر دور دست دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:27 ب.ظ http://zanitanhawador.blogfa.com/

عکس و مطلب کاملا هماهنگه و مربوط به حافظ خوانی و به دیدار اخر شما و همه و همه سنخیت داره ولی راستش رو بگم نه اینجور جلسات رو دوست دارم نه ...بگذریم ..نوشته کاملی بود

نازیلا دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 03:03 ب.ظ http://www.nazila587.blogfa.com

خواهران دوقلو...مثل همه ی تضادهایی ست که همه ی ما با آن درگیریم...خواهران دو قلو که خدا را فراموش می کنند یا خدا آن ها را فراموش می کند...؟

مستوره دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 04:06 ب.ظ http://shaparaksh.blogfa.com/

عاقبت ماجرای اون دو خواهر و خدا خیلی جالب بود...

در مورد این سطحی بودن آدمها باید گفت تقریبا عمده مردم ایران، که خود ما هم میتونیم جزء همین عمده باشیم، به سمتش داریم پیش میریم که خیلی عوامل در این معضل بزرگ دخیل هستن، از خانواده و مدرسه گرفته تا اجتماعات بزرگتر

افسون دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 04:10 ب.ظ http://www.afsoonekuh.blogfa.com

بیش از چند خط اولشو نتونستم بخونم
مثل بیشتر شعرهاتون
چیزی توشون هست
که روحمو ازار میده
نمیچسبه بهم اصلا
...

مینوسلطنه دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 04:14 ب.ظ http://minoosaltane.blogfa.com

تهران عالیه...من دوروز از دود و دمش دور باشم میمیرم...
پل دروس...

افسون دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 04:25 ب.ظ http://www.afsoonekuh.blogfa.com

فکر میکنم لطافت توشون نیست
اون نگاه هنری که باید پشتش باشه
اون خیال انگیزی ...
البته اینا حس شخصی منه

پگاه دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:31 ب.ظ http://yejayekhob.persianblog.ir

حرف جدیدی و حدس جدیدی ندارم
مطلب خوبی بود

جلسه رسمیست دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:22 ب.ظ http://jalase-rasmist.blogfa.com

این زیرگذر دو قلو...دو خواهر دوقلو...چقدر تلخ

مریم دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:23 ب.ظ http://www.2377.blogfa.com

این خدا را که خواندم یاد فیلم دختران افتادم . دختری که خدا را انکار می کنه و اصلا یه جاهایی خودشو خدا می دونه ! تو تیمارستان !
آدم های ابله چقد زیاد شدن اما !
و سلام .

تت دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:36 ب.ظ

سلام

خاطره سه‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:05 ق.ظ http://razeshabane.blogfa.com

یکی از سئوال های جنجال بر انگیز در ذهن من همینه :
" همه ی مردها سرو ته یک کرباسند"
چرا ؟؟؟

آبی دریا سه‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:27 ق.ظ http://www.abie-darya861.blogfa.com

با همه ی قسمتای نوشتت راجع به تهران شدیدا موافقم:)
خیلی خوب مینویسید واقعا تبریک میگم

حیران چهارشنبه 7 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:33 ق.ظ http://tanhabato90.blogfa.com

سلام نمیدونم از کجا به اینجا رسیدم .
اما جای بدی نیست ونوشته هاتون قابل خوندن.
ممنون از عکس زیباتون

Sorour پنج‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:34 ب.ظ http://tangodarbehesht.blogfa.com

تصور نمیکردم یک شاعر ممکنه اینطور به تهران علاقه مند باشه ..
تهران .. شهر شاعرانگی ها نیست !

زیگفرید جمعه 9 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:36 ق.ظ http://www.zigfreed.blogfa.com

سلام


شاید من هنوز تو را میشناسم وتو نیز مرا


سالی

شادی جمعه 9 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:25 ب.ظ http://anroozha.blogfa.com

با سلام
من با دیدن این عکس احساس خفقان را وقت گذر از این دوراه به یاد می آرم و شاید ارتباط شان همین باشه !

born یکشنبه 11 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 06:15 ب.ظ http://shahabbaraan.blogfa.com/

سلام.
به نظرم بعضی از ادما در مسیر زندگی اول می رن زیر زمین و بعد به اسمون می رسن و بعضی ها هم کاملا مسیری عکس این رو طی می کننم. این ادما هر لحظه از کنار هم رد می شن بدون اینکه توجهی به هم داشته باشن.با سرعت هایی متفاوت.

فوسیس دوشنبه 12 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:20 ق.ظ http://www.fosis.blogfa.com

مردایی که از هم جنساشون -که همه ی زنا دل پری ازشون دارن-می نویسن و یه حس برائت رو القا می کنن. یعنی همه ی مردا سر و ته یه کرباس نیستن. اما نمی دونم... جامعه ما رو به سمتی می بره که اعتماد رو از دایره ی لغاتمون حذف کنیم. ما داریم پارانوئید می شیم.

آزی دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:46 ق.ظ http://x-woman.blogfa.com/

عالی !


عالی بود!

چه قدر زیبا نوشته بودی و چه تاسف بار بود...باور کن چشام گرد شده و میخ کوبم!!!!



[ بدون نام ] چهارشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:14 ب.ظ http://keyno.blogfa.com/

دروود

مستانه پنج‌شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:43 ب.ظ http://massi1353.blogfa.com

من تهران و دوست ندارم تقریبا حس خاصی ندارم بهظ جز روزهای بارانی اش باران که می بارد اسان میشود دوست داشتن این شهر خاکستر ... باید این عکس بعد از بارون باشه که این اندازه زیباست

سعیده بانوی خرداد جمعه 6 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:14 ب.ظ http://www.saeedehallahverdi.blogfa.com

تهرا نرو فقط دو بار دیدم
نظری ندارم...
نوشته قشنگ بود

بهار شنبه 7 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:36 ق.ظ http://takemyhand.blogfa.com

عالی بود.حرفی برای گفتن نیست.
من فکر می کنم از اونجایی که این تونل دو قطب مخالف شمال و جنوب و به هم متصل می کنه این خواهرا هم می خواستن حافظ این انسان بزرگ و به کارهایی بی ربط متصل کنن.
البته دوست دارم بدونم منظورتون واقعا چیه.

آبان آذر سه‌شنبه 28 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 03:54 ب.ظ http://abanazar.ir

نه.. نیست. تهران شهر عمیقی نیست..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد