دوسیم کارته

مردان ((دوسیم کارته))، شک همسرانشان را بر می انگیزانند حتی اگر زن باهوشی داشته باشندکه حساسیت های زنانه اشان را  کمتر بروز می دهند. از شما چه پنهان خود من ناخود آگاه به مردان دوسیم کارته مشکوکم.سال 88من به جرگه ی این مردان پیوستم.یک سیم کارت شرکتی خریدم و انداختمش توی یک گوشی زاقارت و گذاشتمش توی داشبورد ماشینم.هفته ای یک بارگوشی را از داشبورد می آوردم خانه می زدم به پریز برق برای شارژ شدن.یکبار و فقط یکبار همسرم از من پرسیدکه"آخه تو دو تا سیم کارت رو می خوای چیکار؟" من هم جواب دادم که "به قول زامپاتو در فیلم جاده ی فدریکو فلینی حتی یه سنگریزه هم بدرد می خوره."

یکی از نفس گیرترین شبهای زندگی من ، مرداد ماه سال 88 اتفاق افتاد.خواهرم به مناسبتی دعوتمان کرده بود شام به یکی از رستورانهای فرحزاد.چه قدر همه چیز خوب بود تا زمانی که سرو کله ی یکی از مجریان با ارزش!! و ارزشی تلویزیون با سه چهار نفر از دوستانش انجا پیدا شد و نشستند روی تخت روبروی ما.دروغ است اگر بگویم من در زندگی ام از کسی نفرت ندارم. اتفاقا از بعضی انسانها نفرت عجیبی هم دارم.نفرتم از معدودی از انسانها تنفراز آن((فرد)) نوعی  نیست بلکه خشم از سیستمی است که آن انسان را درمقام تنفر قرار داده است.معتاد ها نیز از این دسته اند. بر خلاف شعارهای روشنفکرانه ای مبنی برحمایت و بیمار و قربانی جامعه بودن معتادان ممکن است سردهم ازخود فرد معتاد نمی توانم متنفر نباشم، حد اقل در ناخود آگاهم. 

آن موقع که نمی دانستم اما الان که خوب فکر میکنم می بینم تنها دلیلی که باعث شد من ناگهان وسط خنده و شوخی خانوادگی امان از روی تختی که نشسته بودیم بلند شوم و به همسرم بگویم که" بهتر است برویم خانه. من صبح باید بروم اداره" حضور همین حس تنفر بود.سوار ماشین شده و به سمت خانه راه افتادیم. دیر وقت بود و از اتوبان یادگار به ندرت اتوموبیلی رد می شد. از شمال به جنوب این بزرگراه اگر گذر کرده باشید می دانید که حد فاصل فرخزاد تاشهرک غرب هیچ منزل مسکونی وجود نداردودور و بر فقط باغ و دره و تپه است. همسرم گفت "نباید یه هویی بلند می شدی." آمدم لاین سرعت . جواب دادم"آره می دونم". گفت "پس چرا یهویی پاشدی؟ توکه همیشه دیرتر از این موقع ها می خوابی؟"جوابی نداشتم بدهم. سرعتم را زیاد کردم و پرسیدم"به نظرت بعضی ها که کثافتکاری و جنایت می کنن بهش اعتقاد دارن یا دلایل دیگه ای داره؟". همسرم گفت"منظورت همون.." گفتم آره آره همین آدمی که.. که ناگهان چیزی با صدای بلند به شیشه ماشین خورد و شیشه بلافاصله ترک برداشت. همسرم بلند گفت یا اباالفضل و خشکش زد. من دویست سیصد متر پاینن تردر لاین سرعت ماشین را نگه داشتم و به همسرم زل زدم" چی بود؟" گفت " فکر کنم آدم..." جواب دادم "آدم!؟ این هم اینجا؟ این وقت شب؟ " شما با سرعتی که دارید این چند سطر را می خوانید خیلی کمتر از سرعت آن اتفاق و مکالماتی است که بین ما رد و بدل شد. چراغ خطر ماشین را روشن کرده وپیاده شده راه افتادم به سمتی که برخورد رخ داده بود.یادم می اید که دهانم خشک خشک بود و قلبم از اینکه چه صحنه ای خواهم دید نزدیک بود ازدهانم بزند بیرون. دویست سیصد متر را آمدم بالاتر ولی هیچ چیزی در بزرگراه نبود. دویدم سمت ماشین. کاپوت له شده بود. همسرم آرام و با ترسی عجیب  پرسید" عابر بوده؟ زدیم به آدم؟"جواب دادم " نه! هیچ چیزی نبود" اما هیچ چیزی مگر می تواند شیشه ماشین را خرد کند و کاپوت را له؟ ادامه دادم" اگه آدم هم بوده احتمالا چیزیش نشده و از ترسش در رفته. من که چیزی ندیدم تو اتوبان." همسرم گفت " مگه این که جن باشه که تونسته به این سرعت از اتوبان در بره." حالا می توانید تصور کنید که چقدر بزرگراه خلوت بوده است زیرا در تمام این مدتی که این اتفاقات و مکالمات رخ دادند حتی یک ماشین هم از آنجا رد نشد!دوباره  پیاده شدم.چراغ موبایلم را روشتن کردم و نوررا انداختم لا به لای شمشادها و بوته های پرپشت وسط بزرگراه که چشمم خورد به موجودی سر تا پا سیاه کمی شبیه به انسان . ریش بلندو کثیف  موهایی بلند تر از موی یک زن ،پر از آشغال وصورتش به رنگ کیسه زباله مشکی. رسیدم بالای سرش. بدنم یخ زده یود نشستم روی زانوهایم و آرام دست به شانه اش زدم"آقا!آقا! صدامو می شنوی؟" می دانستم که نباید تکانش بدهم و یا جابجایش کنم. نبض اش را گرفتم .این بهترین نبضی بود که تا آن موقع لمسش کرده بودم. داد زدم زنده است زنده است. و بلافاصله شماره اورژانس را گرفتم . همسرم هم از ماشین پیاده شده بود و با دست به ماشین هایی که تک و توک عبور می کردند علامت هشدار و احتیاط می داد. مرد افتاده بودبه خرو خر کردن . به سختی نفس می کشید. ترشحات دماغ و دهانش راه تنفس اش را بند اورده بودند ... تخلیه اش کردم و عاشقانه شروع کردم به دادن نفس مصنوعی...آه خدای من تصورآن صحنه اکنون برایم چندش آور است.

از اینجا به بعد همه چیز با دور تند اتفاق می افتد. زنگ می زنم به پلیس 110. چند ماشین گذری نگه می دارند و ودور برمان شلوغ می شود یکیشان می گوید:ک...خلین که نیگر داشتین. می دونین تو چه درد سری افتادین؟" آمبولانس اورژانس می آید مامور اورژانس هم همین جمله را تکرار می کند" اینا معتادن. انگل جامعه ان. باید ولش می کردین همینجا می گندید".واین جمله ای است که هر مقامی به نوعی تکرار می کنند....من باید بروم بازداشتگاه، ماشینم به پارکینگ و مرد مصدوم بی هوش به بیمارستان. به همسرم می گویم" تو باهاشون برو. برین بیمارستان شریعتی. محمد صیانتی پزشک اون بیمارستانه بهش زنگ بزن" همسرم گفت  که گوشی اش را خانه جا گذاشته. من فاتحانه و با غرورگفتم" یه گوشی اضافی تو داشبورد ماشین هست." 

داشتم می رسیدم به کلانتری که همسرم زنگ زد" می خواستم بهت بگم خیلی خوشحالم که درنرفتیم". من هم گفتم" من هم به تو افتخار می کنم که نگفتی بیا در بریم" و مثل این کارتون ها که پایان خوشی دارند هر دو خندیدیم....  

 

پ.ن: در راستای حمایت ازبیانات آیت ا... علم الهدی در خصوص تغذیه با اشکنه از دوستان اگر کسی طرز تهیه این غذا را بلد است با مواد لازم و طرز پخت درکامنتدانی توضیح دهند! 

پ.ن۲:در اینجا به روزم.

نظرات 80 + ارسال نظر
حسن آذری یکشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:40 ب.ظ http://sepidedamvalimoo.blogfa.com

حالا بعضی وقتها که یادم می رود یک گوشی و سیم کارت اضلفی دارم همسرم می گویدنمی خواهی گوشی دومت رو بذاری شارژ بشه؟ :)

مهرداد یکشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:44 ب.ظ

اینکه علیرغم تنفرت از معتادها چگونه حاضر شدی ترشحات دهانی مصدوم را تخلیه کنی و بهش تنفس مصنوعی بدی منو یاد این انداخت که همه ی آدمهارو باید تو موقعیت شناخت. ماها در موقعیتها اغلب بر خلاف دانسته ها و باور ها و ایمانمون رفتار می کنیم...

محمدرضا یکشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:44 ب.ظ http://www.loneliness.es

ان معتادی را که تو زیرش کردی سالها پیش جامعه لهش کرده بود این بار جامعه میخواست جتازه اش را خوراک کرمها کند که تو نزاشتی .معلوم است هنوز جامعه تسخیرت نکرده

در دوردست‌ها یکشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:04 ب.ظ http://farfaraway.blogfa.com

از کجا شروع شد و به کجا رسید!

دو سیم کارته زندگی کردن سخته. تمرکز آدمی رو بر هم میزنه.

فقط یک بار صحنه ی تصادف دیدم! خوب نبود. اصلا خوب نبود. بدتر از وضعیت مصدوم، قیافه ی آشفته ی راننده ای بود که زده بود!

مسعود یکشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:16 ب.ظ

سلام. اینکه از مردان دوسیم کارته شروع کنی و به تصادف با یک معتاد برسی نمی دونم ضعفه یا قدرت اما هر چی که هست فقط از یه ذهن خلاق بر میاد که اینجوری بنویسه.
نفرتم از معدودی از انسانها تنفراز آن((فرد)) نوعی نیست بلکه خشم از سیستمی است که آن انسان را درمقام تنفر قرار داده است.عالی بود
برای تهیه اشکنه هم باید تخم مرغ داشته باشی که فکر کنم قبل از اینکه مرغ گرون بشه تخمش گرون شده بود.

مستانه یکشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:54 ب.ظ http://massi1353.blogfa.com

هم نهایت نفرت هم کثافت ،از نمونه های بدبختی رایج جامعه ... متاسفم که یه نمونه خیلی کامل از جامعه ما اینه ... منم اشکنه رو بلد نیستم ولی تخم مرغ و نون می خواد قطعا!!

سارا یکشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:06 ب.ظ http://saraengineer.blogfa.com

قابل تامل بود.....


فعلا چیزی نمیگم


پرسه زن دوشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:15 ق.ظ http://flaneur.blogfa.com

عجب داستانی شد ،مجری مذکور میدانست قرار است نا دانسته چه ماجرایی بسازد ،زودتر میامد و زودتر از شما سر صحنه حاضر میشد که بعدش بپرسد انگیزه شما از در نرفتن چی بود (در حالی که دارید تنفس مصنوعی میدهید البته) و به چه نیتی دو تا گوشی همراهتونه؟بعد هم بر میگشت سمت دوربین میگفت : نظر شما بیننده محترم چیست؟با ما همراه باشید...

بئاتریس دوشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:35 ق.ظ

حتما تو سایتشون نوشتن طرز پختش رو هم..ودر برنامه های آینده حتما طرز پخت غذاهای دیگه مثل نون و پنیر و بعد نون خالی و بعد هم سنگ ببندین به شکمتون گشنه تون نشه رو هم آموزش میدند!

رها دوشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:40 ب.ظ http://zendooneman.mihanblog.com

داستان مهیجی بود..از سیم کارت به تصادف ...
پس میشه با دید مثبت به آقایون دوسیم کارته هم نگاه کرد!
ولی واقعا اون لحظه چه حسی داشتین که تونستید به اون آدم معتاد کثیف و.. تنفس بدین؟! حس نوع دوستی قوی داشتین..

یکی از مراحل واکنش روانی در زمان وقوع سانحه مرحله قهرمان گرایی هست که فرد اقدام به واکنشهای بی پروا می کند. من در اون مرحله بودم گویا.:)

۱- مرحله وقوع سانحه:ترس و وحشت، بهت زدگی، درماندگی، احساس ضعف و ناتوانی شدید
۲-مرحله قهرمان گرایی
۳- مرحله شادمانی و فراموشی غم
۴-مرحله مواجهه با واقعیت
۵- مرحله تجدید سازمان

سعیده دوشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:36 ب.ظ http://truelove71.blogfa.com

سلام.

جادیس دوشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:51 ب.ظ http://www.alonewitch.blogfa.com

سلام.
منم از بعضی مجری های تلویزیون
راستی حال معتاده خوب شد؟!!
من دلم خیلی براش سوخت.
اشکنه؟! اشکنه گرون در میادا!!!

بله خوب شد

محیا دوشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:51 ب.ظ http://darjaryan.blogfa.com

چه قدر خوب توصیف کردید!!!!!!!
شانس اوردید طرف نمرد ...
اون مجری محترم رو کاش معرفی می کردید ولی

فانی دوشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 05:20 ب.ظ http://fanibaghi.blogfa.com

اوه خدای من! این همه نوشتید و این داستان طولانی و نفس گیر رو تعریف کردید که بگید دو سیم کارت داشتن بد نیست؟

اما بی شوخی عجب اتفاق وحشتناکی بوده.. اما انگار به خیر گذشته چون شما بعد از سه سال اینجا نشستید و با خیال راحت خاطره تعریف می کنید

یه چیز دیگه .. متاسفانه من اصلا نمی تونم این شکلک های بلاگ اسکای رو درک کنم.. ترجیح میدم همون :دی رو استفاده کنم که بین المللی تره:دی

masi دوشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 05:26 ب.ظ http://khalejanmasi.blogfa.com

اون قسمت تنفس مصنوعی عاشقانه بیشترین آه را از نهادم برآورد....
تو این ماه رمضونی با دهان روزه که استعداد حالت تهوعم هم بیشتر میشه حالم دیدنی بود...
اما اونقده جالب تفسیر کرده بودین که واقعن حس جنایی بهم میداد...
خصوصن وجود ترس رو موقع گشتن دنبال اون فرد احتمالی خوب نمایش داده بودین...
چه خانم باحالی دارین...
خب راست میگن ..زود به زود شارژش کنید..

محسن دوشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 05:55 ب.ظ

سال ۸۸ احتمالا می خواستین اس ام اس بفرستین و ناشناخته بمونین که سیم کارت دوم خریدین درسته؟

صالی دوشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:03 ب.ظ http://afsonkhanomi.blogfa.com

باز هم به معرفت شما که اون معتاد رو نذاشتین به حال خودش
خیلی خوب ماجرارو توصیف کردی

[ بدون نام ] دوشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:39 ب.ظ

من یه زمانی 2 تا سیم کارت داشتم تو 2تاشم مگس پر نمیزد ولی همیشه مادرم به چشم خلافکار بهم نیگا میکرد!
خیلی خوشحالم که در نرفتین.
معتادها زندگی خودشون رو به لجن میکشن. همین کافیه براشون.دیگه تنفر ما چیزی رو حل نمیکنه!
من دلم براشون میسوزه!

مریم... دوشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:40 ب.ظ http://maryamememar.blogfa.com

اوا کامنتم بی نام و نشون هم رد شد...چه جالب

مینو دوشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:52 ب.ظ http://milad321.blogfa.com

در موقعیت های پیش بینی نشده آدمها ذات خودشان را بروز میدهند.فردی را میشناختم که پسرش از ارتفاع سقوط کرده بود واحتمال خونریزی مغزی داشت.جناب پدر بعد از دیدن قیافه پسرشان فرمودند که تحمل دیدن قیافه آدم مریض را ندارند ودر یک هفته ای که پسر در بیمارستان بستری بود یک بار هم سر نزدند.واقعا لذت میبرم که با مهارت چند مساله را به هم ربط میدهید.

سمیه دوشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:57 ب.ظ http://astare-sobh.blogfa.com/

سلام
واقعا خسته نباشید
مردای دو سیم کارته مشکوکنمطمئنم
ولی شما مشکوک نبودی چون هفته ای دوبار شارژش میکردیاین یعنی اینکه زنگ خور نداشتی
درمورد تصادف آدم وقتی تو شرایط بحرانی قرار میگیره هر کاری رو انجام میده
اون معتاد راضی بود از اینکه شما نجاتش دادید و نذاشتید بمیره؟

پگاه دوشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:59 ب.ظ http://yejayekhob.persianblog.ir

نبض اش را گرفتم .این بهترین نبضی بود که لمسش کرده بودم. داد زدم زنده است زنده است.
عالی بود
هم متن قابل تقدیره هم عکس العمل انسانی شما

پگاه دوشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:01 ب.ظ http://yejayekhob.persianblog.ir

عالی بود
به زودی دستور پخت اشکنه رو میذارم !

نسرین دوشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:32 ب.ظ http://www.nimerahebehesht.blogfa.com

سلام
سپاس بابت بازدیدتان از وبلاگم
شخصیت قابل تاملی دارید از نوشته هاتون پیداست
قصد تشبیه ندارم ولی یه چیزی تو مایه های نادر در جدایی نادر از سیمین
داشتن دو سیم کارت دلیل مشکوک بودن مرد نیست اصلا برای یک زن نیاز به دلیل یا مدرک نیست خیانتی در کار باشه زن بوشو از دو کیلومتری میفهمه بوی گندی هم داره لامصب
در مورد معتادین با شما هم عقیده نیستم بقول شما بدوراز شعار روشنفکرانه نمیتونم بهشون بگم انگل حتی اگر باشند
به ادمهای بیمار و مریض که معتادم جز اونهاست اهمیت بیشتری میدم تا انسانهای معمولی
سرتونو بدرد نمیارم بسیار از اشنایی با شما خوشحال شدم.وبلاگ شمارو لینک میکنم که بهره ببرم با اجازه شما..

مسعود دوشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:37 ب.ظ

من فاتحانه و با غرورگفتم" یه گوشی اضافی تو داشبورد ماشین هست."
یعنی من که یه مردم می فهمم این غرور، تو اون موقعیت یعنی چی. آی خندیدیم ها خندیدم ها

مهدیه دوشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:47 ب.ظ http://raze-abi.blogfa.com

عجب ماجرایی!!!

مهسا دوشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:55 ب.ظ

من فاتحانه و با غرورگفتم" یه گوشی اضافی تو داشبورد ماشین هست."

شما مردها همتون همینین دیگه. منتظرین تا یه فرصت گیر بیاد بعد بگین دیدی؟ دیدی گفتم حق با منه :))

نعیمه دوشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:57 ب.ظ

آقا دم همسرتون گرم. من بودم همونجا سکته رو زده بودم و غش می کردم.

همسر دوشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:00 ب.ظ

اولا که شما فلاشر رو نزدی و من زدم !
دوما چنان در مورد این تصادف توضیح دادی که انگار بتمن با یه مورچه برخورد کرده !! و شما در کمال آرامش با مراجع قانونی تماس گرفتی و خیلی شیک رفتی پاسگاه ..

شما اون قدر هول کرده بودی که همش به من می گفتی : سگ بود مگه نه ؟؟؟
من شالم رو باز کردم و تکون دادم و ماشین ها رو هدایت کردم .
مردم با ما همکاری کردن و بعد یه بسیجی ( لباس شخصی ) از جیبشون چراغ خطر باتوم شکلی رو در آورد و خیلی به من دلداری دادن.
بعداز ۲۰ دقیقه یک آمبولانس ما رو دید و بی تفاوت گاز داد و رفت و بعدازنیم ساعت یکی دیگه اومد! اونجا فهمیدم نامردی یعنی چی !
جالبه من گریه نکردم ولی خودم رو تصور می کردم که سالها از پشت میله ها منتظر همسرم خواهم ماند و کنایه های پدرم را خواهم شنید
پلیس به من گفت : باید به شوهرت می گفتی یه دنده عقبم هم بگیر روش . چرا گذاشتی وایسه ؟ خودتو بدبخت کردی .
پلیس تو رو برد ..من احساس کردم دیگه نمی بینمت .
منم با آمبولانس رفتم .
جلو نشستم اونجا تازه گریه کردم ..راننده آمبولانس گفت : گریه نکن من اینو پریشب از همین جا بردمش این هر شب خودشو میندازه جلوی ماشینا ! اینا هیچی شون نمی شه .
راننده آمبولانس و دوستاش می خندیدن و خوراکی می خوردن.
یه ماشین عروس رد شد من بیشتر گریه کردم .
راننده آمبولانس بیسیم رو برداشت و داد زد : عروس دومادو ببوس یالا !!!! آقا مبارکه ..ان شاالله خوشبخت بشین !

اشکامو پاک کردم و نذر کردم که برای فقرا گوشت ببرم اگر نمیره .
وقت پیاده شدن وقتی مجروح رو از روی برانکارد آوردن راننده یه لگد محکم زد به معتاده . من روم رو برگردونم و اون جیغ زد .
راننده گفت : دیدی اینا نمیمیرن !
بعد من یه فرم هایی رو امضا کردم که اورژانس زود اومده و تمام خدماتش رایگانه .
بعد راننده منو صدا زد و گفت : من باید می بردمتون نزدیک ترین بیمارستان یعنی آتیه که خصوصیه ولی چون دیدم جوونید و بچه پولدارم نیستید آوردم اینجا / حالا خودت یه دشت اول شبی به ما بده .
من که دستام می لرزید گفتم ببخشید من زیاد پول همراه نیست و ۶ - ۷ تومان دادم .
راننده گفت باشه چون شوهرت نیست بسه .
تا چند ساعت خاموش بودی .
بعد خودت زنگ زدی ...صدات می لرزید .
گریه کردی بهت گفته بودن طرف مرده ! بهت گفته بودن قاتل !
یادمه از حال رفته بودی و هر چی اصرار کردی یکی بهت آب بده سربازا نداده بودن ...
من سرت داد زدم گفتم نترس دیوونه .من اینجام بالا سرشم .
زنده است و سر و مور وگنده ..
راجع به سلامتیش کلی غلو کردم که تو نترسی .
بعد که تو اومدی من تمام کارهای بیمارستان رو کرده بودم .
حالا فهمیدید چه ها بر من گذشته آقا یه کلام می گن دیدین سیمکارت دوم به درد می خوره !!!!!!
اصل رو ول کرده به حواشی می پردازه

در مورد دقیقه ها و مدت زمانی که انجا بودیم چون زمان هم یه امر نسبی هست من و تو دقیقا نمی تونیم بگیم چقدر اون توالی حادثه ها زمان برده . بله وقتی تو بازداشتگاه افسر نگهبان کلانتری به جای دلداری دادن اومد به دروغ گفت که مصدوم فوت کرده با زانوهام افتادم روی زمین

میس راوی دوشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:20 ب.ظ http://andoheravi.blogfa.com/

نتیجه البته برای من خیلی عمیق تر از فواید داشتن دو تا سیم کارت بود، تا ته ک رسیدم خشکم زده بود

رها- مشقِ سکوت دوشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:33 ب.ظ http://mashghesokoot.blogfa.com/

وقتی داشتم میخوندمش همش دنبال ارتباط بین دو سیم کارته بودن و اتفاقات اون شب بودم
میخواستم بپرسم حال اون بنده خدا چطور شد که دیدم تو کامنت ها جوابش رو دادین

مینا دوشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:34 ب.ظ

چیزی که مسلمه این پستت قعطعا و یقینا در مورد وجوب دو سیم کارت داشتن و فواید آن یا قهرمان بازیهای تو نیست. ما با لایه هایی مخفی از آدمها در این پست مواجه هستیم و روابط و رفتارهای انها که کامنت همسرتان تکمیلش می کند.واقعا چه قدر نویسنده این متن می تواند باهوش باشد که بی هیچ شعاری هدف اصلی متن را در پشت دو سیم کارته بودن یا نبودن مخفی کرده است

فوسیس دوشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:40 ب.ظ http://www.fosis.blogfa.com

اولش منو یاد بزرگراه گمشده انداخت!

کامنت همسرتون واقعاً مکمل پست شما بود.

سبا دوشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:49 ب.ظ http://khaneibarab.persianblog.ir

برای پختن اشکنه مدل ساوه ایش را بخوانید در ذیل این سطر:
پیاز داغ می کنید زردچوبه و کمی سبزی خشک بو دار مثل مرزه و پیازچه و جعفری... می ریزید رب را اضافه می کنید و اب می ریزد تا به جوش بیاد ...کمی که گذشت در اخرش یک مشت کوچک رشته محلی بود داده شده(حدود ۱۵ دانه رشته خرد شده ) اضافه می کنیم و بعد به تعداد افراد خانواده ..... تخم مرغ یعنی اکر سه نفر هستید ۳ عدد تخم مرغ می اندازیددر اشکنه بدون بهم زدن که در اثر حرارت تخم مرغ همانطور درسته (کامل)اب پز شود ...بعد هم با ترشی و سیر ترشی و پیاز و نان خشک میل فرمایید اگر هم نتوانسید حتما خبر بدهید برایتان بپزم و بیاورم نوش جان کنید

کدبانو سه‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:08 ق.ظ http://www.jarooyekadbanoo.blogfa.com

دو تا سیم کارت چه موقعی به درد خوردن ولی کلا خوش شانس بودی که قضیه به این مسئله ختم شد وگرنههههههههه

شیما سه‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:13 ق.ظ http://kalaghroieboom.blogfa.com

خوشحالم که انسانی...
تقدیم با گل

دکتر نیلوفر سه‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:42 ق.ظ http://www.davadarmun.blogfa.com

جناب آذری عزیز میشه لطفا اگه سایت هست که خرید آن لاین کتاب باشه. یا دانلودش به من معرفی کنین.
راستی یادم رفت بگم آدم لذت میبره از خوندن نوشته هاتون. خودشو تو ی این موقعیت میبینه انگار داره برات اتفاق میفته

فریدون سه‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:14 ق.ظ http://www.fereydountaghavi.blogfa.com

با سلام و تشکر از اینکه به وبلاگ من سر زدید باید اضافه کنم شرح مبسوطی درباره هر کتاب به انضمام نویسنده ، مترجم و انشارات در بخش " کتاب و جامعه " وبلاگ موجود است ، در ضمن اگر در قسمت " آخرین نوشته ها " روی هر عنوان کلیک کنید به آن بخش هدایت خواهید شد .
نوشته هایتان را می خوانم و می پسندم . سپاس .

خانوم میم سه‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:51 ق.ظ http://mrsmim.blogfa.com

خانوم همسر چقد با درد اون هارو نوشتین.میفهممتون....

قضیه اشکنه چیه؟!

مریم سه‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:52 ق.ظ http://mzbn.blogfa.com

سلام. قبل از هر چیز بگم شما داستان نویس قابلی هستید. و خیلی خوب تصویر سازی می کنید .
من فکر می کنم این اتفاق حاصل نفرت درون شما نسبت به یک انسان دیگه بوده است.من تجربه اش رو داشتم.نفرت دردرون هر انسانی نتیجه اش به خود اون ادم بر می گردد.

مستانه سه‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:08 ب.ظ http://mast-o-divaneh.blogfa.com

نمیدانم چرا هرچه کردم نظرم ارسال نشد...باز می نویسم:

در عجبم از حکمت خدا که چرا به خاطر نفرت از شخصیت یک نفر باعث شد که از مهمانی بیرون بزنید و تا به شما ثابت شود که در جایی دیگر و موقعیتی دیگر به کسی که از موقعیتش متنفرید کمک میکنید.

خوشحالم که این بار داشتن سیم کارت دوم باعث سرافرازی تان شد نه سرافکندگی تان.

تبریک که همسری چنین شجاع دارید.

مستانه سه‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:19 ب.ظ http://mast-o-divaneh.blogfa.com

پ ن:

حالا شما اشنکه خور هستید که دستور پختش را طلب کردید.
ساده ترینش همان ست که سبا جان توضیح دادند با این تفاوت که هر قوم و محله ای برای لعاب آبش چیزی در آن میریزند
دوستمان گفت رشته... سیب زمینی یا غنی ترش عدس کاملا پخته و نرم شده... یا مدل هایی که من دیگر نمیدانم.

مواد اصلی اش همان پیازداغ و زردچوبه و نمک فلفل و سبزی معطری چون شمبلیله +تخم مرغ ست مضاف بر اینکه میتوانید یک تخم مرغ هم زده هم در قابلمه اشکنه تان بیاندازید و بعد با نان سنگک و ترشی میل بفرمایید .
نوش جان....البته اگر درست کردید!

گندم سه‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:10 ب.ظ http://WWW.SPCOMPENG.BLOGFA.COM

عجب شبی بوده!
خدا رو شکر که به خیر گذشته...

مریم سه‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:45 ب.ظ http://2377.blogfa.com/

خدارو شکر که ولش نکردین به حال خودش . حالا حالش خوب شد ؟ شما چی شدین؟ چقد بازداشتگاه بودین ؟

آنیتانجفی سه‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:07 ب.ظ http://http://anitanajafi.blogfa.com/

سلام آقاحسن !ممنون ازنوشته ی زیباتون طبق معمول بالذت وهیجان داستانش رودنبال کردم .

مردمرده سه‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:49 ب.ظ

تنفر رهایی است. برخی موارد.
چگونه اشکنه پختن. جدا مسئله اینست.

عروس خوشه اقاقیا سه‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:14 ب.ظ http://mywoord.persianblog.ir/

سلام
شما با افتخار لینک شدید و زین پس من هر روز و به طور مرتب میخوانمتان.
از اشنائی با شما خوشوقتم
اگه ممکنه یه کم از خودتون برام بگید .

یادداشت های زالزالک حیف نون سه‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:21 ب.ظ

وای چقدر عجیب

حالا چرا رفته بوده لای شمشاد ها !!!

عروس خوشه اقاقیا سه‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 05:23 ب.ظ http://mywoord.persianblog.ir/

سلامی مجدد
من دارم میرم پست هاتون رو یکی یکی بخونم،اما دیگه کامنت نمیذارم.
امروز اصلا کُشتم خودمو.حالا شرحش رو تو وبم میذارم ...
یووووووووهوووووووووووو
من رفتم

شوخِ شب سه‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 05:31 ب.ظ http://shokhi.blogsky.com

منم خوشحالم که در نرفتید :) و ممنون بابتِ نجاتِ جانِ یک انسان.
این روزا نمی دونم در راستای حرفهای کدام مرجع حرکت کنیم! چند وقت پیشم آقای مکارم فرمودند "مگه مرغ نخورید چی میشه؟" !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد